بهزاد غدیری
بهزاد غدیری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

محراب ابرو

هر گَه که چین عشق را با تار گیسو می کشی

این جان بیمار مرا این سو و آن سو می کشی

هر گه شکوفه میزنی بر خرمن آن شال خود

گویی دل بی صاحبم تشنه لب جو می کشی

با سیل زیبای تنت دیدم سراب باورم

این عاشق سرگشته را چون طفل هندو می کشی

رحمی نما نا مهربان بر این دلم آرام جان

آخر چرا خطی بر آن محراب ابرو می‌کشی

چشمت زده آتش به جان می‌سوزم از دردی نهان

ای بت چرا آتش به جان ، با چشم جادو می‌کشی


بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی

ابروعشقدلنوشتهغزلبهزاد غدیری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید