حس غریبیست
کنارت بودن
از نفس هایت تغذیه کردن است
از واژگانت استفاده کردن
چه قدر عجیب است
دوست داشتنت
بوسیدنت
گرمای وجودت
آرامش نگاهت
آن صمیمیت آمیخته در آغوش واژگان زمانی که از اعماق قلبت بیرون می آید
همیشه خیره به غروب چشمانم در انتظار توست
کی می آیی
کدامین رد پا متعلق به توست
این اشک ها از برای چیست ؟
منی که حتی در دوست داشتن خود کوتاهی کردم چطور می توانم دوستت بدارم ؟
منی که خالی از عواطف انسانی ام چرا ته مانده ی عشقت دست از سرم بر نمی دارد ؟
چرا نمی گذاری با آرامش به بی حسی مطلق برسم
چرا قلبم را گرو نگه داشته ای برای روزی که پایم را جا پایت بگذارم
این ریسمان چیست که بر گردنم آویخته ای
و من از برای چه به دنبالت فرسنگ ها راه می روم ؟....
~•°stargirl°•~