ذبیح الله ارشان
ذبیح الله ارشان
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

رباعی

آزار دهی تا که دلِ ما شکند
بازخمِ زبان درد دهی تا شکند
مهرِتو چنان رفته فرو در دَلِ من
کفرست اگر زخم شود یا شکند
۶۲
بر جوی نشسته صنمی موی بلند
با آب بخیسانده دو گیسوی بلند
در حلقه به حلقه‌ی موهای ترش
پیچد دَلِ من را بُتِ خوش‌روی بلند

۶۳
گریان بشوی وقتِ شدی دل دق او
دل پاره کنی تا که شود لایق او
کفرست که این عشق مُثَلَّث بشود
توعاشق او باشی و او عاشق او
۶۴
عاشق که شدی دیر ترا طعنه زند
دستانِ نخِ دار ترا حقله زند
تو گوشه‌ی در قبر خودت خاک شوی
او بر رُخِ بیگانه‌ صفت بوسه زند
۶۵
بر چشم سیاه‌اش دل و ایمان بدهی
با طرز نگاه‌اش سرو سامان بدهی
او در بغل یار خودش عیش کند
تو در بغل خاک سیه جان بدهی
۶۶
ای وای که امروز اگر سقط شود
کامل نشده عمر پسر سقط شود
فرزند به جای شکمِ مادَرِخود
حیف‌است که از قلب پدر سقط شود
۶۷
چون خون به رگم،عشق به جانم برود
آتش بزند روح و روانم بَرَود
آتش بزند خانه‌ی ویرانه مرا
تاقافله‌ی عمر گرانم برود
۶۸
وقتی ز سرشته‌‌ی آب و گِلَ من
یک آدَمِ دیوانه شده حاصل من
باور بکن‌ازپیش مَلَک مانده به جا
یک تکه‌ی از تو میانِ دل من
۶۹
از سمت خودت سمت دلم غم بفرست
بسیار اگر هیچ نشد کم بفرست
دستم نرسد گوشه‌ی دامانِ وصال
از دور به من بوسه‌ی پیهم بفرست
۷۰
از رغبَتِ رخسارِ شما رقص کنم
در کوچه و بازارِ شما رقص کنم
به جرم محبت که مرا دار زند
بر چوبه ‌ی آن دارِ شما رقص کنم
۷۱
امشب توبیا تا به سحر قصه بخوان
از‌ عشق بگو، زیرو زبر قصه بخوان
از عشق سخن های لطافت تو به من
از روز گار روز پدر قصه بخوان
۷۲
با شوق تَنِ یار بغل باز کنم
هی گریه کنم زار، بغل باز کنم
گویند اگر مرگ، وفادارتو است!
بر مرگ وفادار بغل باز کنم
۷۳
درنیمه‌ی شب عکس تو در بر بَکَشم
در بر بکشم ،درد تو کمتر بکشم
شاید برسد وعده‌ی آن روز مرا
کز بینِ گریبانَکِ تو سر بشکم

۷۴
ترسم که غریبه به دل‌ات خانه کند
در عمق دل و آب گَل‌ات خانه کند
ترسم که فریب ات بدهد آخَرِ خط
از جای منم کنج دل‌ات خانه کند

۷۵
در سینه دل‌از هجر تو دلگیر شود
دل‌گیر شود تا که دلم سیر شود
حالا که نفس در دل جان است بیا
برخاک مرازم که دگر دِیر ...شود

عشققصهمرگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید