احتمالاً شما هم یادتونه که هر بار مامان سیبزمینی سرخ میکرد، مست شده از بوی این نعمت، به سمتش کشیده میشدیم. مثلاً یواشکی و با زرنگی یه سیبزمینی برمیداشتیم که از قضا تازه از روغن دراومده بود؛ دستمون که میسوخت و با فوت فوت که میخواستیم برگردیم، هیبت مامان جلومون ظاهر میشد و کفگیری که به طور بالفعل جاش پشت دستمون بود و البته مامان مهربونا ازش فقط به عنوان تهدید بالقوه استفاده میکردن و عبارت آشنای همیشگی که:« کم میاد بچه! برای مهموناستااا!!!!»
نمیدونم چرا مامان ما که میدونست همیشه یه موجودی برای ناخنک زدن تشریف میارن، حداقل مدیریت این شکم کوچیک بچگی ما رو نمیکردن و همیشه کم میومد!
حالا اینجانب وقتی دیدم دور همیم و از قضا سیب زمینی هم زیادی خریده شده پیشنهاد عمو جان مبنی بر سرخ کردن این مقدار عظیم و نوش جان کردنش را در هوا گرفته و تصمیم گرفتم تمام عقده های خویش را در یک حرکت انتحاری به صفر برسانم!
۲۹ خرداد ۱۴۰۳