گاهی برایت پیش آمده که دلخور و ناراحت و شاکی باشی از همه چیز؟!
اینطور وقت ها آدم دلش نمیآید عصبانیتش را سر بقیه خالی کند و ترکش های این حالش را به اطرافیانش نشانه بگیرد؛ تازه اگر هم نتوانست خودش را مهار کند، بعدش پشیمانی مثل خوره به جانش میافتد که: آخر بقیه چه گناهی کردهاند که به خاطر حال من باید روحشان بهم بریزد؟!
راستش را بخواهی، وقت هایی که در چنین منجلاب هایی گیر میکنم بیشتر از همیشه فعال میشوم، کارهای بسیار زمان بر و شاید با خروجی کم انجام میدهم، کارهایی که زور زیادی میخواهد و در حالت عادی غر میزنم به خاطر اینکه خستهام میکنند را با بیشترین زور و حرص انجام میدهم و برای کار های ظریف بیش از نیازش زمان میگذارم...
اصلاً اینها را بیخیال!
بیا از روزم برایت بگویم: امروز آشپزخانه را مرتب کردم، ظرف ها را شستم و سر جایشان گذاشتم، اتاق و لباس ها را سامان دادم، امروز به جای اینکه پوشال تزئینی بخرم برای جعبهٔ هدیهام، کاغذ رنگی ها را به شکل نوارهای نازکی برش کردم و یکی یکی و با دقت، تمام بعد از ظهر و غروب مشغول بودم که با خط کش فلزی ام فِر کنمشان...
امروز هم بسیار فعال بودم...
✍ریحانه کثیری نژاد
🗓۲۶ خرداد ۱۴۰۳