پروانه صفت، کشتهی هر نور مشو!
دیوانه مشو رام مشو کور مشو
هر نور که نور ماه تابان نشود
هر دل که برای تو شتابان نشود
آنی که ز درد تو دگرگون میشد
بهر نگرانی جگرش خون میشد
خود بودی و خود بودی و خود بودی و بس
در خواب و خیال و وهم می بودی و بس
امروز اگر کسی به یادت افتد
فردا ز سرش همین سخاوت، افتد...
آنگاه رود به سوی یار دگری
دیوانه تری رام تری کور تری
غم، حاصلِ با عشقِ کسی زیستن است
محصول جدایی تو از خویشتن است
پروانه صفت مباش چون میسوزی
چشمت به هرآنچه شمع هست میدوزی
در آخر قصه، کور و کر ها شده ای
قربانی و درس عبرت ما شده ای
✍️ریحانه کثیری نژاد
🗓2 اسفند 1401