نمیتونم تورو به خورشید تشبیه کنم
نمیتونم تورو باماه تصورکنم
حتی نمیتونم تورو خیال کنم
حسرت توجوری تووجودمه که تمام وجودمو میسوزونه
نمیتونم تورو باهیچ چیزی عوض کنم
تو روح منو سوزوندی
تو جسم منو تسخیر کردی
تو قلبمو کشتی ای قاتل
این رسم محبت و دلدادگی بود؟
اینجوری حیات میدی که جون منو بگیری؟
رسم و جوانمردی تو همین بود؟
زندگی همین بود؟
اینهمه تلاش برای دست کشیدن ازتو بود؟
قلبم حکم میکنه که بمونم و نزارم بری
تمام وجودم دارن ازت تمنا میکندد که نری
بزگرد و منو نگاه کن
قلبم برای تو میزنه
زندگیم الان به بود و نبود توبستگی داره
چی میشه بمونی
چی میشه دوباره منو زنده کنی
چی میشه حسرت و تو دلم بکشی و امید بکاری؟
چی میشه یه بارم به من زندگی ببخشی
یه بار دیگه بهم لبخند بزن تا تمام دنیارو برات گلبارون کنم
زندگیم تو حسرت دیدن تو داره میگذره و عمرم روبه اتمامه
اخرین نفسهامم بوی تورو میداد
کشیدم تموم شدبیا