جواد عرب صاحبی
جواد عرب صاحبی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

در حیرتم که دیده از اوبرنداشتم دل را چگونه برد ؟


می دید رویت آینه و دیده برنداشت

خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت


برگ گلی نبرد صبا از چمن برون

کز درد، بلبلی ز پی اش ناله برنداشت


در حیرتم که دیده ازو برنداشتم

دل را چگونه برد که چشمم خبر نداشت


در خاک خفته ایم چو گنج و مقیدیم

مردیم و غم ز دامن ما دست برنداشت


دامن ز ننگ صحبت من چید هرکه بود

غیر از جنون عشق که از من بتر نداشت


چشم دلم ز نور رخ او لبالب است

در حیرتم ز طور که تاب نظر نداشت


از جور خویش می کُشدم ورنه در دلش

هرگز فغان بی اثر من اثر نداشت

شعرغمگینعاشقانهزیبا
طلبه سطح ۳ حوزه علمیه _ مربی حفظ تخصصی قرآن کریم _ پژوهشگر ادیان و مذاهب _ پژوهشگر غرب شناسی _ شیطان پرستی _پژوهشگر منطقه قفقاز_ مدرس دوره های عملیات روانی _ ترور آنلاین _ غرب شناسی استراتژیک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید