چگونه می توانم فراموشت کنم
وقتی تمام کوچه پر از حضورِ، غیاب توست
وقتی گونه هایم تر شد
و زخم هایم کاری
وقتی چشم های خمارت هنوز قلبم را می لرزاند
وقتی هنوز هم با آنکه میدانم نیستی
باز هم در تمام راهرو های بن بست دلم دنبالت میگردم/:..
وقتی تمام بودن هایت خاطره ای بس تلخ
برای تمام نبودن هایت شد..
وقتی تو در میان عشق و نفرت، نفرت را برگزیدی
وقتی قلبم به شیشه ای بدل شد
و سنگی از میان دست های تو پرتاب شد!
من از زمین و زمان چشم امید بستم
و به این فکر روزگار گذراندم
که شاید این قصه میتوانست زیباتر نوشته شود!
شاید من پیش از آنکه قلبم را بشکنی
تو را کشتم(3>