ورود
ثبت نام
کلبه وحشت
خواندن ۱ دقیقه
·
۲ سال پیش
داستان کوتاه
من همیشه فکر میکردم گربه من یه مشکلی داره اخه همیشه بهم زل میزد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من زل میزنه.
هیچ چیز مثل خنده نوزاد جذاب نیست.مخصوصا ساعت 1 شب باشه و تو توخونه تنها باشی.
چراغ اتاقش روشن بود. ولی من الان از مراسم خاکسپاریش برگشتم.
با صدای چند ضربه به شیشه بیدار شدم. اول فکر کردم از سمت پنجره میاد.بعد فهمیدم صدا از طرف اینه ی اتاقمه ...
یه عکس از خودم در حالی که تو خواب بودم رو تخت تو گوشیم پیدا کردم. من تنها زندگی میکردم...
داستان ترسناک
ترسناک
داستان کوتاه
داستان
کلبه وحشت
دنیا مکان ترسناکیه
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید