در سالهای حرکت گریز ناپذیر شعر به نثر، احمدرضا احمدی را میتوان یکی از سرشناسترین افرادی دانست که دست به شیوه نوینی در سرودن شعر زد و برخلاف بسیاری از همنسلانش در نیمه مسیر نبرید و از بخت خوش در سالهایی شروع به کار کرد که شعر در ایران اهمیت بیشتری یافته بود و نسل طلایی از شاعران در آن دوران میسرودند و در هوای فرهنگی ایران نفس میکشیدند. احمدی در این میان شاعر عاشقانههای ساده بود و اصالت هنریش به حدی بود که مرعوب جریان غالب آن روزها نشود.
احمدی در سالهای آغازین کارش سخن نو داشت؛ او در عصر تکثر مفاهیم پیچیده و اشعاری که زیرلایه آنها نیاز به تفکر بسیار و آشناییهای ادبی داشت، احمدی ساده و روان شعر میسرود اما به ورطه ابتذال نمیافتاد. در دوران جدید که زبانها به سوی ساده شدن پیش میروند، شعر احمدی یک اتفاق ناگزیر بود.
احمدی خوش اقبال هم بود. تولد شعر احمدرضا در دهه چهل بود و همین سبب شده بود این شاعر نواندیش تا حدی درمیان اهل ادب پذیرفته شود. شاید اگر شعر او یک یا دو دهه پیش از آن متولد میشد، مورد غضب همصنفانش قرار میگرفت اما در این دهه تا حدی پذیرفته شد که فروغ شعری از او را در کتاب <<از نیما تا بعد>> آورد و به قول احمدی <<پاسپورت ادبی>> او را امضا کرد؛ گرچه لازم به ذکر است فروغ هم در نامهای به احمدی انتقاد کرد از او خواست وزن شعر را فراموش نکند و فرم خودش را پیدا کند.
در سالهای شروع کار احمدی، شعر بیوزن در سلطه شاملو و رهروانش بود. در آن سالها اغلب شاعران از شب و خون میگفتند. در شعر سپید نیز این بسیار نمود داشت اما احمدی اصولا این افعال را بیهوده میدانست. در آن سالها شاعری که اینگونه فکر میکرد باید عواقبش را میپذیرفت. منتقدان به شاعرانی که همراه با جنبشهای اجتماعی شدیدا میتاختند تا حدی که به سهراب <<بچه بودایی اشرافی>> میگفتند. احمدی هم از اینگونه برخوردها مصون نبود و میگوید <<جلو تئاتر شهر 25 شهریور کمونیستها من را کتک زدند. جالب است که آن روزها فضا کاملا سیاسی بود، واب من نه به سمت تئاتر و شعر پوچ غلتیدم نه به سمت آن>> و جای دیگری نیز تعریف میکند که به سبب انتقاد داشتن به صمد بهرنگی کتک خورده و اصولا اگر کسی اینگونه نقد میکرد او را ساواکی مینامیدند.
احمدی با بیپروایی در شعر و خلاقیت کمنظیرش میراث گرانبهایی از خویش برجای گذاشت.
این نوشته را یا شعری از وی به پایان میرسانم.
<<مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.>>
روحش شاد و یادش گرامی.