کُدِیُمْ سُلُرید
کُدِیُمْ سُلُرید
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

در باب قهوه یزدی

سلام
مگر می‌دانستم تعهد یعنی چه؟
عشق یعنی چه و یار هم مثل قبلی ها
قطعه یخی بود در سینه، از آن‌ها که در ارکسترهای روسی هم نظیرش را پیدا نمی‌کنی

قطب شمالی داشتم بیا و ببین
دلت به حال بچه خرس‌ها نسوخت؟
یخی که آب‌ کردی اکنون سیلی شده که بر صورتم میزند، شب‌ها می‌زند، رگبار می‌زند، بد هم می‌زند، تا سرخ شود صورت مایه آبروی روزهایمان.
شب که می‌شود دلم برای روزهایمان تنگ می‌شود، روز که می‌شود دلم برای شب هایی که دلم برای روزهایمان تنگ می‌شد، تنگ می‌شود.
نمی‌توانی تنگ اسمم چیزی بچسبانی، فدای سَرَت، اما من اسمت را تنگ همه چیز می‌چسبانم، حتی آنی که از دور شبیه توست و نزدیک می‌شود و نزدیک است دل افسار عقل پاره کند و فریاد بزنم ای غریبه کاش آشنا باشی و رسم آشنایی بلد
غم این دل در نامه نمی‌گنجد ولی دلم از غم آنقدر کوچک شده که در همین نامه برایت میفرستمش

عاشقانهدلتنگی
نویسنده نیستم ولی نویسنده‌ای را دوست دارم که برایش نمی‌شود ننوشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید