elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون(قسمت نهم)

اولین صحنه ی رقص باید خوب از اب در می امد پس همه استرس داشتند . تهیونگ زیر لباس هایش زیادی عرق کرده بود و معلوم نبود هوا کی می خواهد کمی خنک شود. همه روی صندلی ها نشسته بودند و سوک در همان وانفسا اصرار داشت که پارک سئوجون باید چوب دستی را اشتباهی توی سر تهیونگ بزند . درواقع این کار را به خاطر قرارداد می کرد تا تهیونگ بیشتر توی فیلم دیده شود و گرنه چوب دستی توی سر هر کس دیگری هم می توانست بخورد. بعد از چند بار تمرین چوب دستی واقعا از دست سئوجون در رفت و توی سر تهیونگ خورد و حسابی دردش گرفت . به طوری که مجبور شدند صحنه را متوقف کنند و روی سر تهیونگ یخ بگذارند.

کارگردان داد زد: همینو میخواستی؟ اخه این چه سکانسیه؟ هرچقدر هم از یه نفر متنفر باشی چطور میتونی اینطوری سرش خالی کنی؟

یئون سوک حوصله ی بحث کردن با کارگردان احمق را نداشت. بی هیچ حرفی به سراغ تهیونگ رفت . تهیونگ تنها روی یک صندلی نشسته بود و کمپرس آب سرد و یخ را روی سرش نگه داشته بود.

- حالت خوبه؟

تهیونگ قهر بود .

- معذرت می خوام . واقعا نمی خواستم اینجوری بشه... من ازت متنفر نیستم

- من همه چی رو شنیدم ، مهم نیست چه اتفاقی برام بیوفته ، من فقط یه شامپو ام

تهیونگ از جا بلند شد و رفت.

سوک برای چند لحظه سرجایش خشک شد. فکر نمی کرد تهیونگ همه چیز را شنیده باشد. فیلم برداری ان آن روز کنسل شد و همه به خوابگاه های شان برگشتند . سوک تمام بعد از ظهر را به غر غر های کارگردان گوش داد . درباره ی اینکه همه ی ضررهای مالی تقصیر سوک است و اینکه باید در قرارداد چنین نویسنده ی تازه کاری تجدید نظر می کردند و کاری می کردند تا همه ی خسارت های مالی ای که می زند را جبران کند . سوک اما حوصله ی بحث کردن نداشت و دلش پیش شامپویی بود که توی اتاقش سردرد داشت، و گرنه خیلی راحت به کارگردان می گفت که مسئولیت اجرای غلط همیشه با کارگردان است نه نویسنده . کارگردان سخنرانی یک طرفه اش را با حرارات آغاز کرد ولی وقتی دید که سوک در بحث و جدلی که به راه انداخته هیچ همراهی ای نمی کند عصبانیتش فروکش کرد. تقریبا شب شده بود که سوک پشت در اتاق تهیونگ رفت و در زد.

- میشه بیام تو؟

جین در را باز کرد ، با اینکه از همه چیز خبر داشت دلش نیامد سوک را راه ندهد.

- من واقعا نمی خواستم این اتفاق بیوفته ، به خاطر حرفای ناراحت کننده ای که زدم عذرمی خوام ، واقعا منظوری نداشتم از گفتن شون .

تهیونگ رویش را برگردانده بود و سوک را نگاه نمی کرد. سوک با نگاهش از جین کمک خواست ولی جین که کاری از دستش برنمی امد شانه هایش را بالا انداخت.

سوک برای مدتی مغموم کنار تهیونگ نشست و بعد انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد از جا پرید و گفت: برای نشون دادن حسن نیتم یه چیز خفن بهت نشون میدم. باشه؟

بعد بدون اینکه متوجه باشد دست تهیونگ را گرفت و دنبال خودش کشید. تهیونگ درحالی که از اتاق بیرون می رفت لبخند خبیثانه ای بر لب داشت که جین را به خنده انداخت.

سوک رفت سر یخچال و از توی پلاستیک جلبک های خشک شده و پلاستیک جوانه های لوبیا مقادیر زیادی آب نبات چوبی و شکلات جاسازی شده بیرون کشید . تهیونگ با دهان باز تمام مدت به او خیره شده بود .

- بیا ، حالا دیگه میدونی جاساز من کجاست . تو تنها کسی هستی که اجازه داری بیای و برشون داری

- جین هیونگ

- باشه ، قبول ، فقط به کس دیگه ای نگو

سوک همان طور که تلی از اب نبات و شکلات را توی یخچال می ریخت گفت: فکر کنم ابمیوه هام تموم شده هر چند هوا داره خنک میشه ، امیدوارم برات مشکلی پیش نیاد.

- چه مشکلی؟

- مشکل پوستی دیگه

تهیونگ متعجب پرسید: تو میدونستی من مشکل پوستی دارم؟

- اره ، اتفاقی فهمیدم

- برای همین بهم ابمیوه میدادی؟

- اره ... ناراحت شدی؟

- آ... نه نه ، فقط جا خوردم

صبح روز بعد هوپی و جیمین برای دیدن تهیونگ و جین به سر صحنه آمدند ، همدیگر را بغل کردند و حسابی خندیدند. تهیونگ یئون سوک را به آنها معرفی کرد و همه با هم سر یک میز نشستند.

وی نگاه مرموزی به سوک کرد و گشاد ترین لبخند تمام زندگی اش را زد . سوک سرش را به علامت منفی تکان داد . تهیونگ گردنش را کج کرد تا دل سوک به رحم بیاید . اما یئون سوک دوباره سرش را با شدت بیشتری تکان داد. تهیونگ اینبار مظلوم ترین قیافه ی تمام زندگی اش را به خودش گرفت . یئون سوک پوفی کرد و تسلیم شد . تهیونگ خوشحال از جا پرید و چند دقیقه بعد ، روی میز چیزی نبود جز تلی از پوست آبنبات و شکلات.

سوک وقتی ناامیدانه ناپدید شدن خوراکی های خوشمزه اش را تماشا می کرد متوجه شد جیمین به هیچ کدام از خوراکی های روی میز لب نمی زند. اول با خودش گفت: از این پسر خوشم میاد خیلی با شخصیته

اما وقتی هفته ی بعد دوباره جیمین و جیهوپ برگشتند و همگی با هم سر میز شام نشستند جیمین بازهم چیزی نخورد. اخر شب بود که جیمین و جیهوپ خیلی اتفاقی تصمیم گرفتند شب را هم بمانند . سوک ان روز تقریبا مطمئن شد که این پسر یک مشکلی دارد ، زیر چشم هایش گود افتاده بود ، نسبت به هفته ی قبل عصبی تر مینمود و ضعف داشت ؛ از همه مهم تر هفته ی قبل گفته بود در تعطیلات هفته ی اینده قصد دارد به خانواده اش سر بزند اما حالا شب را توی شهرک سینمایی سپری می کرد. تهیونگ درحالی که می دوید از اتاقش خارج شد ، همین که سوک را دید به سمتش دوید و گفت: جیمین غش کرده...



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/OdL9o

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/cWSBR
بی تی اسفن فیکشنجئون جانگکوککیم تهیونگرمان
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید