elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون(قسمت 31) زیبای خفته

سوک اما اصلا حوصله نداشت و خسته بود با این حال پرسید: چه قصه ای باید بگم؟

تهیونگ گفت: دفعه ی قبلی سفید برفی بود این دفعه زیبای خفته رو بگو

شوگا که فکر می کرد سوک قرار است واقعا داستان زیبای خفته را تعریف کند نزدیک بود سرش را به دیوار بکوبد و اگر به خاطر خوردن غذا حسابی سنگین نشده بود همان لحظه از جایش بلند می شد و انجا را ترک می کرد.

سوک کمی تردید داشت که می شود با شوگا شوخی کرد یا نه نیم نگاهی به شوگا انداخت و شروع کرد: در دوره ی چوسان قدیم در خاندان سلطنتی پسری به اسم مین یونگی متولد شد.

تهیونگ گفت: اوه ، از کجا میدونستی یونگی هیونگ توی یه خانواده ی سلطنتی به دنیا اومده؟

سوک بهت زده گفت: نمی دونستم

تهیونگ گفت: جدی میگم یکی از اجدادش ملکه بوده

شوگا خجالت زده لبخند زد و گفت: یا نباید همچین چیزی رو بگی ، اونم درحالی که خیلی قطعی نیست

تهیونگ گفت: ولی من خودم شجره نامه رو دیدم

شوگا گفت: شجره نامه ها می تونن ساختگی باشن

تهیونگ گفت: نه توی خاندان سلطنتی

شوگا جواب داد: به جز خاندان سلطنتی دیگه کی میتونه انگیزه ای برای دستکاری شجره نامه داشته باشه؟

تهیونگ گفت: همین نشون میده که تو توی خاندان سلطنتی بودی

شوگا که از این بحث کلافه شده بود گفت: نمی خوام باهات دعوا کنم بیا دستت رو بده بهم. سوک که تقریبا پشیمان شده بود خواست داستان را همانجا تمام کند ولی نامجون گفت: من داشتم گوش میدادم ، ادامه بده

سوک به ناچار ادامه داد : شاه و ملکه مهمونی بزرگی ترتیب دادن ولی فراموش کردن جادوگر بزرگ کوک رو دعوت کنن. کوک وارد مجلس شد و در بدو ورود رو به شاه کرد و گفت: دکو نکو ، نکو نکو ، پسرت مال منه

کوک با شنیدن این جمله خنده اش گرفت.

شاه گفت: این پسر پادشاه بعدیه ، نمی تونه بچه ی یه جادوگر باشه

کوک گفت: به خاطر این بی حرمتی پسرت رو نفرین می کنم ، از این به بعد سرش رو روی هر بالشی بذاره کسی جرئت نمی کنه بیدارش کنه

همه ، حتی کوک از ته دل می خندیدند و شوگا که از قصه بدش نیامده بود با لبخند به گوش دادن ادامه می داد .

وقتی قصه تمام شد سوک به شوخی گفت: عالیجناب یونگی معذرت می خوام اگه داستان براتون جالب نبود.

یونگی که حسابی خجالت کشیده بود لبخندی از روی خجالت زد ، دست هایش را توی هوا تکان داد و گفت: نه نه بداهه پردازی جالبه ، هر چند من توش خوب نیستم.

سوک اما بیخیال نشد و ادامه داد: منو بکشیییید عالیجنااااااب

و همان طور که به همراه دیگران میخندید ناگهان جدی شد و گفت : تا حالا امتحانش کردید؟ اینکه جمع شید دور هم و یه اهنگ رو بداهه بسازید؟

جین گفت: نه هماهنگ کردن این بچه ها تقریبا غیر ممکنه

یونگی گفت: چرا نتونیم ، موسیقی تنها چیزیه که همه مون توش اتفاق نظر داریم

نامجون خودش را جلو کشید و گفت: کاری نیست که ما نتونیم انجامش بدیم ، فقط یه موضوع بده ، هر چی که دلت می خواد.

سوک مکث کوتاهی کرد و یاد کفشی که پیک پیتزا به پا داشت افتاد . بعد با خنده گفت: کانورس بلند



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/Lwzch

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/oJ1B2
بولگاری و خونکوکسوکتهیونگنامجون
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید