در پیچ و تاب کلمات،شعر را به مانند چربی در خونِ معنا حل میکنم؛
هرچند تیره و غلیظ،اما ترا میبینم،
میبینم که به مانند گرمازدگی بیشرمِ تابستان، بر پسِ قلههای شهوتم میتابی و من سرگیجه را در آغوش موسیقیِ زنا میرقصانم.
من در این شعر ترا میبینم
من در این شعر ترا میخوانم؛
مگر نه که همخوابگی در محضر روح پاک است به قدرِ نجاست باران!
و قطرههایی که در آمیزش با خاک نَفَسِ مردهها را میبُرَّند،تا که مخلوقی چون تو را به فرزند خواندگی بخوانند.
آه ای نفسِ حرامزاده که عشق خوانده شده تا خلق دیوانه ببوید تنِ معشوق خویش بر تنه بوسهها؛
بوسهها بر تنِ جانا که تویی خلق کنی منِ دیوانه را.