ارغوانم یکی همش می گه به دیوار باید گله کرد تا کمترین ضررو دید چون دیوار سو استقاده نمی کنه از حرفا و درددلات ولی اون نمی دونه من یه غنچه تو دلم دارم که مطمینم چندسال دیگه گلشو می بینم.نمی دونه همدم این روزام همون غنچه ست.
می دونی بعضی وقتا شک می کنم اصلا اوردنت به این دنیا کار درستیه یا بذارم تنها ردت روی انگشتم بمونه.دنیا به زیبایی گلبرگای بنفشت نیست.روزات به سبزی ساقه ات نیست همیشه .دورت بگردم گاهی حس می کنی همه دور و بریات دست به دست دادن طناب دور ساقه تو هر روز سفت تر کنن تا برگای قشنگت اروم اروم زرد بشه.بعضیا هستن یه جوری ریشه تو بزنن که هیچ وقت مثل روز اولت نشی و در بهترین حالت گیاهی باشی که به هر ذره خاک چنگ می زنی برای ادامه دادن راهی که خودت هم تهشو نمی دونی.
ارغوانم،در عمیق ترین حفره های وجودم به سر می برم و دردناک ترین بخشش اینه که درمان همانجاست که درد از انجاست.زیباجانم یه جا می شنیدم می گفت نهنگا خیلی بدبختن .هر چی گریه کنن دل دلبرشون براشون نمی سوزه ،فک می کنه آب دریاست تو صورتشون.اینه که یه هو نهنگه دلش می پوکه ،میاد می شینه تو ساحل و می میره.ارغوانم نخند،منم می خندیدم ولی الان خودم یه نهنگ مردم:)
مامان جان من می ترسم.به کسی نگیا ولی مامانت از تنهایی خیلی می ترسه.از رسیدن روزایی که تنهایی از سرکار بره کافه.ارغوانم در این دنیا سعی کن از هیچ چیز نترسی چون همون اینقدر دنبالت می دوعه که یه جا نفس کم بیاری،یقه تو بگیره و تا سر حد مرگ خفه ات کنه. من از تنهایی می ترسیدم و همیشه دنبالم دویده.منم اخرای نفسمه و ترسیدم از اون کوچه تاریکه که تهش بن بسته و قراره بالاخره تنهایی گریبان گیرم بشه.
نازنین گلم،در این دنیا بعضی شبا هست تا وقتی که تو یک بار نمیری تمام نمی شوند.خفه که شدی،دست و پایت که از لرزش نشست تازه می بینی خورشید طلوع کرده.امشب از آن شب ها بود برایم و جز تو کسی کنارم نبود حتی همان درمان و دردم.اما تورا دارم.امشب ردت را در اغوش می گیرم و تا صبح نوازشت می کنم.
3:30بامداد