Sh_arezo
Sh_arezo
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

رفتارشناسی_رها کردن الگو


چند روزیست پست های بابا بزرگی می نویسم.

برایم جالب است که چرا( ؟)این چنین پست هایی که باب میلم هستند (هم)قابلیت خطی خطی کردن اعصابم را دارند اما با این حال خجالت میکشم چیزی دگر از ژانری دگر بنویسم...

***

هدف این مطلب: اشنایی با دلایل موجه و غیر موجهی که باعث میشه نتونیم تغییر کنیم.

به طور کل، آن هنگام که خویشتن را مجبور به پیروی از یک الگو می کنیم،مهم نیستن این الگو مثبت است یا منفی ،رها کردن الگو و برنامه ی اشنای همیشگی خودمان از پیش گرفتن الگویی آزمایش نشده و مجهول،دشوار تر و انرژی بر تر است.


من میخواهم این را بگویم که:

ما،در ذهن ناخوداگاه خود چنین فکر میکنیم که دیگران هویت ما را از روی روتین و رفتار هایی که تا امروز از خود نشان داده ایم میشناسند؛ پس ایجاد هر گونه تغییری که به معنای شکاندن الگوی رفتاری همیشگی مان باشد،مترادف با تخریب هویت ماست.

در واقع به نظر می رسد که ما از رونمایی کردن از بُعد جدید و کمتر دیده شده ای از خودمان میترسیم .چون ممکن است تصویر زیبا و تایید شده ای که به سختی در ذهن دیگران ساخته بودیم،ناگهان نابود شود و ما بی هویت شویم...

تغییر کردن هزینه دارد:

مثال:ممد یک دانش آموز زرنگی است که در المپیاد کشوری مقام اورده . پدر مادرش به کمک خاله جان این خبر غرور خیز را در بی بی سی درون طایفه ای-برون طایفه ای-آندر طایفه ای-آن طایفه ای، پخش کرده اند. هر شخص لشکری و کشوری که به مدرسه تشریف می اورد، مدیر مدرسه ممد را ضمن پز دادن احضار میکند تا به دفتر بیاید.

بنظر شما ممد میتواند جرعت کند و درس نخواند؟حتی اگه درس خواندن به قیمت افسردگی_اضطراب دایمی -انزوا و بیخوابی های همیشگی اش باشد و مثل سابق از ان لذت نبرد؟ درحالی که همیشه گفته بوده من میخواهم پزشک بشوم ایا میتواند ناگهان این چنین بگوید؟:مامان،بابا،من میخوام نوازنده بشم!

اگر ممدِ شاگرد اول درس نخواند-دیگر ممد نیست-ممد تمام میشود.

نه تنها دیگران این اجازه را به او نمی دهند،خودش هم جرعت چنین اقدام انتحا ری را ندارد.چرا که سوار اتوبوسی شده است که ترمز ندارد و بی وقفه میتازد و به سمت پزشکی شهید بهشتی می رود.

قصد داشتم از عوارض الگو ها بگم اما کم لطفیه اگه اینو نگم: این موضوع هویت سازی توسط الگو(عادت) میتونه خوب هم باشه-مثلا یه ادم بیکار و بیعار بعد عمری به ورزش کردن و کتاب خوندن عادت میکنه-هویت جدیدی که از این عادت میگیره حالش رو خوب میکنه و به اون احساس ارزشمندی میده.

قدرتی وجود دارد که جلویت را میگیرد:

فکر کن همیشه یک بانوی با ادب با جذبه بوده ای.به طوری که دیگران چنانچه میخواستند به یکدیگر فحش دهند در وهله اول از تو عذر خواهی میکردند.حال حتی اگر در باطن انسانی فحاش و بی تر ادب هم باشی،جرعت این که خود واقعی ات را نشان دهی نداری(گرچه ناسزا از پر کاربرد ترین واژه هایت باشد) چرا که نمیخوای وجه زیبا و موقرت لکه دار شه.یجورایی نمیتونی چون احساس میکنی نیرویی قوی تو رو از این کار منع میکنه.

رفرنس به قانون جذب: یک ذهن فقیر صاحبش را ثروت مند نخواهد کرد حتی اگه فرصت های خوبی برای تغییر در برابر انها باشد.ذهن فقیر باور دارد تنها چیزی که او و صاحبش در ان ازاد و در امان اند زندگی در فقر است. او الگو هایی که تا کنون داشته را سفت میچسبد که مبادا از نقطه و امن و اشنای خود خارج بشوند.

مثلا من:اونقدر درس نمیخونم تا لحظه ۹۰ شه،چرا؟چون میترسم دانش آموز خوبی بشم.چون من مدت هاست دانش آموز بدی ام،فکر کردن به نمره های عالی برام خنده دار و استرس اوره.

....

نتیجه گیری:الگو های رفتاری مختلف خودتون رو کشف کنید و اون ها رو اصلاح کنید.باید بدونید که همه این بدبختی ها زیر سر استراتژی های مغزه تا مبادا بریم چیز های مختلف و نا شناخته رو امتحان کنیم و تو دردسر بیافتیم.به هر بدبختی شده عادت های جدید رو شروع کنید تا مغزتون بفهمه چیزی واسه ترسیدن وجود نداره.یکی چیز هایی که در انجام دادن یک کار بسیار کمک میکنه تصور کردنه.خودتون رو در حال انجام عادت جدیدی که دوسضش دارد تصور کنید...



پی نوشت : از دلیل های دیگه ی ترس از تغییر:

۱_مغز یه موجود تنبله.ترجیح میده کاری که همیشه بلد بود رو انجام بده و زحمتی واسه امتحان چیزای جدید نکشه.

دکترا میگن واسه ساختن عادت جدید مغز به سیم کشی جدید لازم داره.برای ساختن اون سیم ها شما باید به دفعات زیادی اون کار جدید و سخت رو تکرار کنی تا سیم ساخته شه .

ساخت سیم انرژی زیادی میبره و مغز تنبل ما موظفه از مصرف انرژی جلوگیری کنه.پس هی میگه: ولش کن!مگه روش(الگو-عادت) قبلی که واسه زندگی داشتیم چشه؟بیا با همون پیش بریم.

چسبیدن به سیمی که از قبل وجود داشته واسه مغز زحمتی نداره پس ما رو مجبور میکنه همون رفتار قدیمی رو ادامه بدیم.

۲_ادما به صورت غریزی مکان های امن رو به اماکن پر ریسک ترجیح میدن.مکان امن جایی هست که شناخته شده و آشناست.

مثلا اتاق من امنه،چون تمام سوراخ سنبه هاش رو میشناسم و خطری تهدیدم نمیکنه.اما کوچه امن نیست چون عواملش متغیر و ناشناخته ست.پس من تو اتاقم زندگی میکنم نه تو کوچه.

یه انسان اولیه همیشه تو قبیله و بیشه اش میمونده مگر اینکه دشمن پیداش کنه و مجبور شه فذاذ کنه.حتی اگه از غیب بهش خبر میدادن یکم اون طرف تر غذا و شکار های بهتری هست ترجیح میداد همونجایی بمونه که مطمعنه امن هست.

در کل رفتاری که از اثار و نتایج و موانع و معایب و محاسن اون خبر داریم داریم به عادت ناشناخته ای که هیچی ازش نمیدونیم ارجعیت داره،حتی اگه همه بگن عالیه.حداقل چند بار باید تجربه اش کنیم تا مغزمون بفهمه این رفتار امن و بهتره.







دانش آموزانسان اولیهده فرمان در باب خودشناسیخودشناسیروانشناسی
همانم که ندانم چه خواهم ز جانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید