اگر جدیداً به سمت رهبری تیمی ارتقا پیدا کردید قطعاً اولین چیزی که از شما انتظار میرود تنظیم یک برنامه است.
شاید قبل از شروع کار برنامه ای داشته باشید که به تیم تان ارائه کنید که باید بر روی آن تمرکز داشته باشید، سخت فکر کنید، اعضای تیم تان را بررسی کنید و در نظر بگیرید.
حالا در نظربگیرید تیم شما با مجموعه ای از سایر تیم ها در ارتباط است که هرکدام به برنامه خودشان عمل میکنند و شما پراکندگی در برنامه ریزی آنها را میبینید که در حال اجرا یا در حال پایان دادن آن هستند یا فقط در حال گزارش دهی انحراف از برنامه اند یا نسخه فعلی را ساختاربندی یا بازطراحی می کنند.
شاید در ابتدا این موضوع برای شما ملموس نباشد، اما بعداز چندسال پی می برید که برای این برنامه ریزی ها الگویی وجود داره، نظمی قابل پیش بینی که پی در پی و هرسال تکرار میشود.
ما این کار رو انجام می دهیم چون اعتقاد داریم که برنامه ریزی مهمه، تصورمان اینه که فقط بتونیم درست برنامه ریزی کنیم و مطمئن شیم که منابع ما به درستی اختصاص داده شده و نقش هر شخص به روشنی مشخص است حتی اگر بزنامه ای بسیار دقیق و شامل جزئیات هم طراحی کنید، افرادتان از کار کردن بر مبنای برنامه ای تا این حد راکد ،مفهمومی و بالقوه بی ارتباط با دنیای واقعی پیش روی شان، خشنود نخواهند بود.
کارکنان شما تعامل با فضایی واقعی که در آن حضور دارند را می خواهند و به ارتباط با دنیای کار همان طور که هست نیازمندند. با محصور کردن اونا توی برنامه ای که از قبل تنظیم شده، نه تنها اونارو محدود می کنید بلکه به احتمال زیاد نشان می دهید که چقدر از واقعیت دورید این به معنی اینکه برنامه ریزی فایده نداره نیست فرصتیه برای فکر کردن در میان انبوهی از اطلاعات دور و برتان و تلاش برای تبدیل آن به شکلی از اولویت های تریتب یافته و یا نوعی قول و قرار رزشمند است. بنابراین بااینکه زیاد شنیدید بهترین برنامه به موفقیت میرسه اما واقعیت کاملا با این موضوع متفاوت است.
پس عبارت بهترین برنامه به موفقیت می انجامد درست نیست. اینکه بهترین اطلاعات به موفقیت می انجامد، صحت دارد.