کاش میتوانستند همانطور که جلوی دهانت را میگیرند که برای کلیشه هایی مثل آبرو یا ..
سخنی خارج نشود میتوانستند جلوی افکارت را بگیرند
افکاری که منشاء آنها حسرت ، دلتنگی ، زخم های متعدد زندگانی است
حالا این زخم ها را چه کسانی بر وجود پاره پاره ات زده اند؟
همان کسانی که روزهای زیادی فکر میکردی عزیزان تو هستند و هیچ گاه به تو خنجر نمیزند
و تو برای آنها همه کار کردی
نمیدانم فلسفه آن چیست هر که را بیشتر دوست داریم بدتر زخم میزند یعنی حتی یک نفر هم نیست که خنجر به دست نباشد؟