زهرا مذنبی·۲ سال پیشمن و کالوینوتجربهی من با ایتالو کالوینوتوی شلوغیهای درس و دانشگاه بود که پایش به تهران باز شد، ایتالیایی تمام عیاری که معتقد بود: «کتابها به محض نوش…
زهرا مذنبی·۲ سال پیشدر ستایش بطالت«چطوری میتونی هیچکاری نکنی؟». این را "ن" وقتی در جواب چهکار میکنیاش، گفتم: «هیچ، استراحت و فکر»، درست بعد از اینکه گفت: «بلاخره جز اس…
زهرا مذنبی·۳ سال پیشسلول رزاتاق ما دارالمجانینی بود برای خودش، احتمالا همه آنهایی که یک بازهای از زندگیاشان را در خوابگاه گذرانده باشند، بر این حرفم صحه میگذارند ک…
زهرا مذنبی·۳ سال پیشمن روح ندارمنسخهی اولیه داستانم را خواندم و میکروفنم را خاموش کردم. رسم کلاس این است که بعد از خواندن داستان بچهها رویش صحبت میکنند. نقد و نظرشان را…
زهرا مذنبی·۳ سال پیشسنت دیدن ماهنمیدانم اولین بار کی برداشت به کی نوشت: «ماه رو ببین».دیدن ماه بین ما (من و رفقایم که تعدادشان به انگشتهای یک دست هم نمیرسد) به یک جور م…