زهرا مذنبی
زهرا مذنبی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سنت دیدن ماه

نمی‌دانم اولین بار کی برداشت به کی نوشت: «ماه رو ببین».

دیدن ماه بین ما (من و رفقایم که تعدادشان به انگشت‌های یک دست هم نمی‌رسد) به یک جور مناسک عرفانی تبدیل شده، شبیه مراسم قبیله‌ای سرخپوست وقتی رئیس ریش‌سفید آن از پیروانش می‌خواهد دور آتش حلقه بزنند، به نور ماه نگاه کنند و از مادر طبیعت طلب بخشش کنند، همین قدر جدی و انتزاعی. برای همین هم بود که وقتی «ز» توی واتس‌اپ برایم نوشت: «ماه رو ببین»، بلافاصله از جایم بلند شدم. زدم به دل حیاط که ساختمان‌ها نگذاشتند، ببینمش. در کوچه را باز کردم که باز هم دیده‌ نشد و یقین ‌کردم امشب ماه را نمی‌شود، از خانه ما دید و برگشتم توی خانه و سرم را به کاری گرم کردم که «ز» دوباره نوشت: «گفتی ماه رو دیدی؟» احساس غم و اندوه تنم را پر کرد: «نه ندیدم، الان دوباره میرم تو حیاط ببینم دیده میشه». دوباره برگشتم توی حیاط و این بار هم هیچ. یک دفعه به سرم زد بروم پشت‌بام. چهارطبقه پله را بالا رفتم و توی دلی به خودم فحش دادم که می‌گفتی دیدم و کار را تمام می‌کردی اما این یک جور خیانت بود به مناسک دیدن ماه. سر کشیدم توی آسمان سیاه و لکه‌ی زردرنگ را دیدم، نورانی‌تر و نزدیک‌تر از همیشه بود. سرشار از یک حس نزدیکی ‌شدم، حس نزدیکی به «ز» که این دوسال ویروسی نتوانسته‌ام ببینمش. دیشب وقتی از در خانه بیرون زدم ماه را دیدم که دلربایی می‌کند و دستم را روی علامت فرستادن صدا در واتس‌اپ فشار دادم و گفتم: «امشب ماه عجیبه، ببینش»، او هم بلافاصله گفت که ماه را دیده و از قد و قامتش تعریف کرد و باز از همان حس سرشار شدم. بهش گفتم یک وقتی چیزی درباره‌ی این رسم غریب می‌نویسم و اسمش را می‌گذارم سنت دیدن ماه.

امروز که نشستم به نوشتنش فهمیدم که دیدن ماه، از من هم دارم در این لحظه به همان چیزی نگاه می‌کنم که تو نگاه می‌کنی، به همان چیزی فکر می‌کنم که تو فکر می‌کنی (اگر چنین چیزی ممکن باشد)، عبور کرده و معناهای ضمنی دیگری پیدا کرده، ماه را ببین شده اینکه دلم برایت تنگ شده، به فکرت هستم، دوستت دارم و خیلی چیزهای دیگر که هنوز نمی‌دانم.

ناداستانجستارادبیاتماه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید