ذهن بزرگ در بزرگی و در غنا و رضایت ناشی از اون زندگی میکنه. برای چنین ذهنی، فکر فقط وسیلهایه برای گذران زندگی و موضوعهای فکری چنین ذهنی فقط موضوعهای ساده، واقعی و کاربردی هستن.
ذهن کوچیک در خلا درونی و در پوچی و عدم رضایت ناشی از اون زندگی میکنه. برای چنین ذهنی، فکر ابزاریه که با چنگ زدن بهش قصد داره از خلا و پوچی رها بشه و به بزرگی و رضایت برسه. برای همین، موضوعهای فکری چنین ذهنی رو موضوعهای بزرگ و فراگیری تشکیل میدن که جنبهی واقعی ندارن و انتزاعی هستن. هر چی ذهن حقیرتر باشه، تمایل بیشتری به بازی کردن با مفاهیم بزرگتر و هویتسازی با اونا پیدا میکنه. مادامی که این ذهن خودش رو به این جور موضوعها و مفاهیم مشغول نگه میداره، از روبهرو شدن با واقعیت حقارت و پوچی خودش در امان میمونه.
ذهن کوچیک هیچوقت نمیتونه خودش رو به بزرگی برسونه. این کار مثل دنبال کردن سراب یا نوشیدن آب شور برای رفع تشنگیه. هر چی بیشتر در سطح به دنبال بزرگی بدویم، ریشههای حقارت در اعماق محکمتر میشن.
خودشناسی یعنی روبهرو شدن با احساس بیارزشی و عدم رضایتی که در پس سرگرمیهای بزرگ فکری وجود داره. باقی موندن مشاهدهگرانه با احساس پوچی و بیقراری ناشی از اون، آرامش و اطمینانی رو به همراه میاره که نیاز به چرخیدن در موضوعهای انتزاعی و بزرگ رو منتفی میکنه. چیزی که ذهن در دنیای فکری و کلامی به دنبال اونه، باید در درون و به صورت بیکلام به تجربه در بیاد تا اصالت داشته باشه و زیرش خالی نباشه.
توجه بدون دستکاری و پردازشگری به تمامیت حوزهی ادراکی درونی و بیرونی، یعنی چیزی که میشه اسم خودشناسی بهش داد، تنها چیزیه که امکان چنین تجربهای رو برای ذهن فراهم میکنه.