به علت ضعف خاصی که در سرشت انسان وجود دارد همه ی ما بدون استثناء برای نظر دیگران در مورد خود ،اهمیت بیش از اندازه قائلیم.
نمی توان به آسانی فهمید که چرا آدمیان هنگامی که متوجه نظر مساعد دیگران می شوند و خودپسندی شان ارضا می گردد،دلشاد می شوند.حتی اگر آن تحسین دروغی آشکار باشد، برایش خوشایند است. به همان نسبت هر گونه تحقیر،هرگونه تبعیض و هر گونه بی اعتنایی ،او را می رنجاند و غالباً دچار دردی عمیق می کند.
اهمیت دادن بیش از اندازه به نظر دیگران ،جنونی است که بر همه ی مردم حاکم است. این جنون چه در سرشت ما ریشه داشته باشد چه حاصل جامعه و تمدن باشد،به هر حال بر همه ی کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه می گذارد و دشمن نیک بختی ما است.
نظر دیگران اساس احساس ما نسبت به خودمان است،اساس همه ی خود پسندی ها و تفاخر و توقعات و بزرگ جلوه دادن خویشتن است.
غالب مردم بالاترین ارزش را برای نظر دیگران قائل اند .این اشخاص نظم طبیعی را واژگون می کنند:نظر دیگران را واقعیت هستی، و شعور خود را امری واهی می پندارند و به این ترتیب آنچه را که مشتق شده و ثانوی است به امر اصلی بدل می کنند و به تصویری که در ذهن دیگران دارند بیش از آنچه خود هستند اهمیت می دهند.
ذهن دیگران محل فلاکتباری برای یافتن نیکبختی حقیقی است.شاید در آن جا فقط بتوان سعادت موهومی را یافت.
آنچه کسی هست، به هر نحو که باشد، در درجهی اول برای خود اوست و اگر در این جا برای خود ارزش چندانی نداشته باشد، در جای دیگر برای دیگران هم ارزش چندانی ندارد.
بهترین جنبه هر کس ناگزیر از آن خود اوست، آنچه از منش و توانایی های او در ذهن دیگران منعکس می شود و آنچه او در نظر آنان به حساب می آید ،امری جانبی است و فقط می تواند برای او از حیث اهمیت در درجه ی پایین تری قرار گیرد
مصلحت آن است با تعمق لازم و ارزیابی درست از موهبت های زندگی در حساسیت بیش از اندازه خود در قبال نظر دیگران،اعتدال به وجود آوریم.چه آنجا که ما را می ستایند و چه آنجا که موجب رنج ما می شوند.
اگر چنین نکنیم بنده نظر دیگران و افکار آنان می مانیم.
شاید هیچ چیز برای سعادت ،که شالوده آن به طور عمده آرامش روح و رضایت است،آن قدر مفید نباشد که بتوانیم این انگیزه را محدود کنیم و مقدار آن را به حد عاقلانه کاهش دهیم.اگر چنین کنیم گویی خار دردناکی را از گوشتمان بیرون آورده ایم.اما این کار بسیار دشوار است زیرا با نقصی طبیعی و فطری سروکار داریم.تاسیتوس در این باره می گوید:«نزد خردمندان هم آرزوی شهرت،آخرین اشتیاقی است که زایل می شود.»
تنها راه خلاصی از این حماقت عمومی این است که آن را دقیقاً به عنوان حماقت بشناسیم.
در ادامه به بحث آبرو ،شهرت و خودپسندی می پردازد و ریشه ی اهمیت نظر دیگران را خصوصا در بحث آبرو مفصل توضیح داده است.
(این پست و البته بیشتر پست هام در رابطه با کتاب ها رو بیشتر خطاب به خودم می نویسم که یادآوری بشه برام...با خوندن یک موضوع تلنگری به ذهنت میاد و یک دغدغه ی مشترک پیدا می کنی و مایل هستی به اشتراک بگذاری که شاید حتی برای یک نفر هم کمک کننده باشد.برداشت خود من اینه که چیزی که در اینجا بهش پرداخته شده موضوع اعتماد به نفس و عزت نفس هست که داشتنش ما رو از وابستگی به نظر دیگران رها می کنه...هرچند که نظر دیگران در هر موضوعی بی اهمیت نیست..اما بیشتر ما زندگی واقعی و پرداختن به رشد و شعور خود را فراموش کرده ایم و در دام افکار دیگران افتاده ایم...)