خانم نویسنده·۳ سال پیشمادرانهکوهیار عزیزماین روزها دارد از من یک مادر به شدت بقلی میسازد،روزی آنقدر بزرگ میشوی که دیگر در آغوش من جا نشوی...روزی میرسد که آغوشم برای آغ…
خانم نویسنده·۳ سال پیشحق داشت بمیرددیروز دختر پیری روبرویم نشسته بود،همانطور که چشمهایش رابا سوزن به گذشته اش وصله میکرد،خون از گوشه ی حفره ی چشمانش میچکیدسرم را به گوش هایش…
خانم نویسنده·۴ سال پیشمن یک خانم نویسنده امزنی عریان را میبینم که زنجیر هایی با خشونت داخل گوشت تنش فرورفته است...اطراف زنجیر های فرورفته در تنش زخم های خشک شده وجود دارند،بعضی از زخ…