گذشت آن همه شوق و آن روزِ مهر
دلم سرد شد، بیتو بیجان شدم
نه بویی زِ موهات مانده هنوز
نه شوری زِ آن عشقِ پنهان بُوَد
دگر نامِ تو در دلم نیست خوش
که این دل به زخمِ تو خندان بُوَد
قسم خورده بودم به لبخندِ تو
ولی بیوفایی پشیمان شدم
دگر هیچ شوقی به دیدار نیست
نه عشقی، نه یادِ پریشان شدم
برو عشق دیروز افسانه شد
دلم بی ت دیگر خوشحال بود
۱۳/۸/۱۴۰۴
مکوآ-