
در دور دستها، جایی بسیار دور، پشت کوههایی استوار، در امتداد دید ،آسمان سرخ، نارنجی،زرد و اندکی آبی است. گویی جشن رنگهاست. می دانم که در پس رنگهایی که چنین در خودنمایی رقابت میکنند روشنایی، نور، امید و شروعی دوباره است. آری طلوعی دیگر برای انسان ، حیوان ، گیاه ،آسمان و زمین و هر آنچه در هستی است. نوید یک فرصت دوباره برای دوباره لبخند زدن، در آغوش گرفتن ، رشد کردن،جبران کردن.برای تلاشی دوباره ، که شاید این بار بشود.
چه تفاوت است بین زیبایی آسمان در طلوع و غروب ؟ سرخ و زرد و نارنجی .همان جلوه و شکوه . تفاوت در آنچه است که پس از این انعکاسها می آید .در آنچه انتظارش را داریم. تفاوت در امید است. در پایان بازی رنگها زمانی که غرق لذت بردن از طلوع هستیم می دانیم که نوری است روشن کننده و گرما بخش که جان و روح را جلا میدهد . شاید لحظاتی خواسته یا ناخواسته از لذت بهره بردن از آن غافل شویم اما همین که به خود آییم باز هم زیبایی هست ،نور هست.
به هنگام غروب اما لحظات غنیمت هستند، چرا که هر ثانیه که می گذرد تاریکی بیشتر و بیشتر نور را در بر میگیرد تا زمانی که دیگر نه منبع نور را می بینی و نه نوری. حال کمی فراموشی و غفلت همان اندک بهره از نور را نیز از ما می گیرد. ممکن است خوش شانس باشیم و ماه به کمکمان بیاید تا ذره ای از آن بینهایت را منعکس کند. شاید ستارگانی در دور دستها تلاش کنند چشمه هایی کم سو باشند، اما آنچه بیش از همه خود نمایی میکند تاریکی است.
در نظرم زندگی همین طلوع و غروب است که خود سرشار از طلوع ها و غروب هاست .حواسمان به لحظات روشن زندگیمان باشد.