
امروز یک روز خاصه, نفهمیدم مدرسه کی تموم شد و چطور خودم رو به خونه رسوندم.
-مامان مامان سلام من رسیدم بریم؟
-سلام , کجا ؟
-خونه خاله دیگه , مگه قرار نبود بریم ماشینشونو ببینیم؟
-شب میریم ازالان کجا میخوای بری؟
-نه دیگه دیره , مامان قول دادی.
-من گفتم خاله ماشین گرفتن نگفتم سر ظهر میریم که, حالا تو دوست داری الان برو ولی بی سر و صدا , خواهرات تو حیاطن اگه بفهمن سر صدا کنن زنگ می زنم برگردی.
کلی بوس فرستادم برای مامان و با آهسته ترین روشی که میتونستم در رو بستم . با نهایت سرعت به سمت خونه خاله دویدم , تو راه همش تو این فکر بودم که ماشینشون چشکلیه . طوری میدویدم که اگه مسابقه دو بود حتما مقام کشوری بدست می آوردم . رسیدم به خونه خاله یک سنگ برداشتم و چند ضربه زدم که سعیده درو باز کرد.
-سلام بدو بیا ماشینمونو ببین خیلی باحاله , سعید و سامان تو ماشینن.
دست منو کشید و دویدیم به سمت ماشین وای که چه جالب بود،رفتیم تو ماشین . سعید پشت فرمون نشسته بود و نوبتی رو صندلی جلو و عقب جا بجا میشدیم , مثلا مسافر بودیم تاشب بازی کردیم خاله برامون ساندویچ درست کرد همون داخل ماشین خوردیم . شب قرار بود همه با ماشین بریم دور بزنیم و ساندویچ کباب ترکی بخوریم. اونقدر بازی کردیم که خوابمون برد. من و سعیده صندلی عقب کنار هم , سعید پشت فرمون و سامان پشت شیشه عقب. یکهو با سر و صدای آرزو و آوا بیدار شدیم .
-مامان دیدی الهام اینجاست؟پیدا شد،گم نشده بوده .
دویدن به طرف ماشین و سوار شدن . تا شب مسافر بازی کردیم .بابا و شوهر خاله که اومدن همگی سوار شدیم ,آرزو روی پای بابا, سامانوسط شوهر خاله و بابا , بقیه هم عقب .شوهر خاله به بابا گفت :
-تو چکار کردی برای ماشین؟
-فکر کنم ژیان بگیرم خیلی تعریف میکنن.البته پیکانم که گرفتی خوبه ولی داداشا نظرشون با ژیانه.
_آره اونم تعریفشو شنیدم من دیگه از دوستم گرفتم همینو داشت.ژیان بالاترم هست .به قول بنگاه دارا شاسی بلنده.
_اون شب کلی دور زدیم و شام ساندویچ خوردیم اما تمام مدت من تو فکر ماشین خودمون بودم.از سعید پرسیدم شاسی بلند چیه؟گفت یعنی بالاتر از ماشینای دیگه.وای چه باحال ماهم ماشین میگیریم اونم بالاتر از ماشینای دیگه.
هفته بعد دوشنبه روزی بود که بابا بایک ماشین قرمز اومد خونه .خیلی قشنگ بود، صندلیهاش بالاتر از ماشین خاله شون بود. بچه های خاله سه تایی ظهر خونه ما بودن .سعید میگفت چه بلنده به قول دوستم لاکچریه .گفتم :یعنی چی ؟گفت:یعنی خاصه .تا شب مسافرت بازی کردیم یعنی مثلا رفتیم سفر کجا؟هر جا ،شمال ،مشهد،تبریز و به قول سعید هر جا دوست داریم.شب دو تا خانواده رفتیم دور زدن و خوردن ساندویچ.
تا مدتها هفته ای یک بار با ماشین خاله دور میزدیم یک بار هم با ماشین ما.هر کس هم قصد سفر داشت تو فامیل یا با ماشین ما میرفت یا خاله یا اینکه باهم میرفتیم .
الان سالها از اون روزا میگذره و من آرزو ،آوا، سعیده،سعید و سامان هر کدوم یک ماشین داریم اما سالی یک بار شاید تلفنی از هم خبردار بشیم.
چه خوب که چنین کودکی شیرینی داشتیم و چنین خاطرات دلنشینی .هنوز بعد سالها یاد اون خاطرات لبخند به لبم میاره حتی دیدن پیکان و ژیان من رو به اون روزها پرواز میده .