ویرگول
ورودثبت نام
الهام
الهاممی نویسم هر آنچه را که از درونم تراوش میکند تا باشم حتی به صورت کلمه .
الهام
الهام
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

کاش اون لحظه رو نگه میداشتم قبل از اینکه همه چیز عوض بشه

تنها یک چیز تغییر کرده, صندلی رو بروی من که خالیه. انگار سالهاست که به اینجا میام و تو نیستی .به اینجا میام, مثل همون وقتها دمنوش بهار نارنج سفارش میدم, به جای خالی تو نگاه میکنم و با تمام وجودم آرزو می کنم ای کاش داستان کتابخانه نیمه شب حقیقت داشت و من به اون روز, اون ساعت برمیگشتم و به جای اینکه فقط سکوت کنم و به چشمهای منتظرت نگاه کنم, چشمهایی که فریاد می زدند : (فقط بگو بمون, بگو می خواهم همیشه با هم باشیم, بمون تا باهم بسازیم,) تمام خواستنم رو فریاد بزنم.

امانگاهت کردم و سکوت پاسخ من بود به هیاهوی درونم و تمنای چشمهای تو که دریایی شده بود مواج. حالا من اینجا هستم در هون کافه قدیمی, روی همون صندلی همیشگی, کنار پنجره ای که تو دوست داشتی بشینی و شمعدونیهای پر از گل کنار حوض رو نگاه کنی و به قول خودت مست عطر شمعدونی بشی . دمنوش بهار نارنج بنوشی, جرعه جرعه, که زندگی کنی طعمش رو . افسوس که دیگه عطر شمعدونی و بهار نارنج نه باعث حس شادی که سبب غمی بی اندازه در قلب من هست.

صدایی آرام و ریتمیک به گوشم میرسه اطرافم رو نگاه میکنم, صدا از کجاست؟ همه جا به آرامی غرق نور میشه, پنجره ای می بینم بدون شمعدونی و من دراز کشیده روی تختم و بالشی خیس از اشکهام . ساعت گوشی همچنان زنگ میزنه .

ماتم برده, تازه میفهمم چه شده! دیشب پیام دادی و خبر دادی که امروزعصر به کافه بریم تا برای آخرین بار هم رو ببینیم. شب تا صبح در خیا بان ها پرسه زدم و نزدیک ظهر با تنی خسته روی تخت ولو شدم و ساعتم رو کوک کردم. ناگهان بلند بلند می خندم و اشک می ریزم از داشتن بهترین فرصت دوباره .

#سه - فصل - عشق

داستانداستانکعشقسه فصل عشق
۹
۵
الهام
الهام
می نویسم هر آنچه را که از درونم تراوش میکند تا باشم حتی به صورت کلمه .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید