مُرتِژیک·۱ سال پیشخدا کریمهحالا دیگر میدانستیم که قرار است از پیش هم برویم. دیگر امیدی برایمان نمانده بود. ما از دست داده بودیم تمام چیزهایی را که برایشا…
مُرتِژیک·۱ سال پیشمن از خانهام فرار نکردموقتی داشتم برای اولین بار وسایلم را جمع میکردم تا به خانهای که با سه نفر دیگر در اجاره کردنش شریک بودم بروم؛ همه چیز تلخ شد. شروعی تلخ با…