انسان از تولد تا مرگ فقط از دو چیز میترسد
_ یکی ترس از خود مرگ
- و از آن بیشتر ترس از تنهایی ..
تمام تلاش انسان ها برای فرار از این دو هستت .
در بچگی هیچ وقت معنی داستان شیرین و فرهادو نفهمیدم
خنده دار بود کسی برای از دست دادن دیگریی بمیرد یا خورد و داغون شودد
بزرگ شدم فهمیدم چراا.
انسانی به خاطر وجود انسانی دیگرر دور خود را خلوت می کند
خودرا به گوشه تنهاایی میکشد..
به امید وجود فقط یک نفرر
و وقتی به اوج تاریکی تنهایی فرو رفت , آن تک شمع روشن نیز میرود و در تنهایی دست ساخته خودش رها میشود...
و این داستان هر روزه ادم بزرگاست که در کودکی داستانش را هر روز می شنیدیم و می خندیدیم به آن.
انسان قبل از اینکه بمیرد بار ها به چیزی بد تر از مرگ دچار میشود...
امان از ماهایی که شمع دیکری میشویم و ان زمان که نباید میرویم
این کار حکم قتل را دارد و به زودی همه ما باید قصاص شویم.