مائده ایمانی
مائده ایمانی
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

همه می‌گویند «خود»م باشم، اما چگونه؟

این روزها «خودت باش» به یک توصیۀ محبوبِ رشد شخصی تبدیل شده. گویندگان مختلف از این توصیه منظورهای مختلفی دارند. برخی می‌خواهند بگویند دست از تقلید و دنباله‌روی بردارید و به راه و روشی که برایتان آشناتر و طبیعی‌تر است برگردید. برخی دیگر می‌گویند از شر هویت‌هایی که اجتماع و صاحبان قدرت به شما تحمیل کرده‌اند خلاص شوید و خودتان از نو، هویت و گذشته و آینده‌تان را تعریف کنید. بیشتر این ایده‌ها به هم مربوط‍ند و بخش‌های مختلف فیلی در تاریکی را نشان می‌دهند. هر یک از این ایده‌ها در شرایط خاصی و برای افراد خاصی مفید بوده‌اند و زندگی‌هایی را بهبود داده‌اند. در این یادداشت دربارۀ معنای دیگری از «خود بودن» حرف می‌زنم که در روانشناسی خرده‌شخصیت‌ها ریشه دارد و ممکن است در بهبود زندگی برخی از ما موثر باشد.

خرده‌شخصیت‌ها و «خود»

ما اغلب نه یک خویشتن، بلکه خویشتن‌های متعددی را تجربه می‌کنیم.
ما اغلب نه یک خویشتن، بلکه خویشتن‌های متعددی را تجربه می‌کنیم.

خیلی پیش از آنکه روانشناسی به عنوان یک رشتۀ دانشگاهی رسمیت پیدا کند، فرهنگ‌های بشری احساس کرده‌بودند که تجربۀ انسان‌ها از خودشان ثابت و بی‌تغییر نیست. ما اغلب نه یک خویشتن، بلکه خویشتن‌های متعددی را تجربه می‌کنیم. موقعیت‌های روزانه می‌توانند نسخه‌های مختلفی از ما را فعال کنند. در هر یک از این نسخه‌ها افکار، احساسات، لحن و رفتارمان تغییر می‌کند و « آدم دیگری می‌شویم». تمثیل مهمانخانۀ مولانا را می‌توان به همین تجربۀ مشترک انسانی ربط داد: جسم مانند مهمانخانه‌ای است که افراد مختلف به آن وارد می‌شوند، مدتی می‌مانند و می‌روند. مولانا معتقد است انسان عارف، هر یک از این مهمانان را طوری گرامی می‌دارد که گویی همگی «نجم و صاحب‌قران» هستند.

از همان آغاز شکل‌گیری روانشناسی، ایدۀ چندگانگی ذهن توجه بسیاری از نظریه‌پردازان این حوزه را جلب کرد. همان طور که پیش‌تر نوشته‌ام، رویکردهای مختلف روانشناسی با استفاده از استعاره‌های مختلفی به تجربۀ چندگانگی اشاره کرده‌اند؛ مثلا خودهای تجربه‌شده را «خرده‌شخصیت‌ها»، «حالت‌های خود»، «سوژه‌های درونی» و یا -به یک بیان منفی‌تر- «عقده‌ها» نامیده‌اند. رویکردهای مختلف رواندرمانی نیز، از نظر اهمیتی که به تجربۀ چندگانگی و نقش آن در سلامت روان می‌دهند با هم متفاوت‌اند. بسیاری از رویکردها می‌پذیرند که چندگانگی نه یک مشکل و اختلال، بلکه یک تجربۀ طبیعی و عمومی است. برخی از رویکردها اعتقاد دارند که در میان خرده‌شخصیت‌های یک فرد، یکی اهمیت و نقش مرکزی دارد و کشف و آزادسازی آن را هدف اصلی روان‌درمانی یا حتی زندگی می‌دانند. یونگ این بخش را Self (با S بزرگ) می‌نامید. در فارسی می‌توانیم به آن «خود» (داخل گیومه) بگوییم.

چه چیزی «خود» را از بقیۀ خرده‌شخصیت‌ها متمایز می‌کند؟

«خود» می‌تواند از احساسات و نظرات سایر بخش‌ها نیز آگاه باشد
«خود» می‌تواند از احساسات و نظرات سایر بخش‌ها نیز آگاه باشد

یکی از راه‌هایی که درمانگران برای کار با خرده‌شخصیت‌ها استفاده می‌کنند، تمرین‌های تجسمی است. در این روش فرد چشمانش را می‌بنند و اجازه می‌دهد تصویر بخش‌های درونی مختلف در ذهنش شکل بگیرند. بسیاری از افراد در خلال این تمرین، خرده‌شخصیت‌هایشان را در شمایل انسان‌هایی در سنین مختلف تجسم می‌کنند و می‌توانند با آن‌ها سخن بگویند. اما این کدام بخش فرد است که بخش‌های دیگر را «می‌بیند» و مخاطب قرار می‌دهد؟ ظاهرا یک حالت ذهنی وجود دارد که افراد نمی‌توانند از آن جدا شوند و از بیرون به آن بنگرند. این موضوع، گروهی از درمانگران را به وجود یک بخش مشاهده‌گر مرکزی متقاعد کرده است. به عقیدۀ آن‌ها «خود» کانون اصلی آگاهی است و حتی وقتی خرده‌شخصیت‌های دیگر را غیرفعال می‌کنیم، فعال باقی می‌ماند.

تفاوت دیگری نیز بین «خود» و خرده‌شخصیت‌ها وجود دارد: بخش‌های درونی معمولا برای به دست گرفتن کنترل با هم رقابت می‌کنند و ظهور یکی از آن‌ها به معنای کمرنگ شدن دیگران است. آن‌ها ممکن است صدای یکدیگر را سرکوب کنند. تجربۀ روزمره نیز این موضوع را تایید می‌کند: وقتی «منتقد درونی» فعال می‌شود «کودک درون» جرئت ابراز وجود ندارد؛ وقتی بخش‌های «مهرطلب» رو می‌آیند صدای بخش‌های خشمگین را نمی‌شنویم. اما وقتی در حالت «خود» قرار می‌گیریم می‌توانیم از احساسات و نظرات سایر بخش‌ها نیز آگاه باشیم. برخی افراد می‌گویند در این حالت وسیع‌ترین زاویۀ دید را نسبت به دنیای درونی‌شان دارند. این نیز دلیل دیگری است بر تمایز و اهمیت «خود».

چرا ظهور «خود» شفابخش است؟

یکی از ویژگی‌های «خود»، «تمامیت» است
یکی از ویژگی‌های «خود»، «تمامیت» است

برخی از روانشناسانی که با خرده‌شخصیت‌ها کار می‌کنند، هدف نهایی را فعال کردن و فعال نگه‌داشتن «خود» می‌دانند؛ به طوری که فرد بتواند بیشتر وقتش را در این حالت سپری کند. برخی دیگر فعال بودن دائمی «خود» را نه ممکن و نه مطلوب می‌دانند. در عوض توصیه می‌کنند که فرد به طور منظم «خود» را تجربه کند و از آثار این تجربه در زندگی روزمره سود ببرد. به هر حال هردو گروه توافق دارند که ظهور «خود» آثار شفابخشی دارد. اما چرا؟ مگر «خود» چه ویژگی‌هایی دارد؟

یکی از ویژگی‌های «خود»، «تمامیت» است. برخی روانشناسان معتقدند آگاهی «خود» از نظرگاه بقیۀ خرده‌شخصیت‌ها، آن را به تنها رهبر مورد قبول همه تبدیل می‌کند. فقط «خود» می‌تواند تعارض و کشمکش دائمی بین خرده‌شخصیت‌ها را به صلح برساند و به همۀ آن‌ها فضایی برای ابراز وجود بدهد. به این ترتیب اضطراب ناشی از سردرگمی بین ایده‌های مختلف از بین می‌رود و فرد احساس هماهنگی و یکپارچگی می‌کند؛ یعنی می‌تواند بدون احساس تعارض، جنبه‌های متفاوت و حتی متضاد وجودش را بروز دهد؛ جنبه‌هایی مثل جسارت و احتیاط، نظم و خلاقیت یا اقتدار و مهربانی.

ویژگی دیگر «خود»، «خِرَد» است. دسترسی «خود» به همۀ خرده‌شخصیت‌ها، به معنای دسترسی به کل دانش و تجربۀ زیستۀ فرد است. در نتیجه بهتر از هر بخش دیگری تشخیص می‌دهد که در هر لحظه چه چیزی مورد نیاز است و چه اقدامی درست‌تر است. «خود» می‌تواند نیازهای هر یک از خرده‌شخصیت‌ها را ببیند و برآورده کند. «خود» از صدمه‌ها و زخم‌ها آگاه است و مرهم مناسب را نیز می‌شناسد. یونگ و درمانگران پیروی او حتی از این نیز فراتر می‌روند و فرض می‌کنند که «خود» به منبعی از دانش خارجی نیز دسترسی دارد؛ آن‌ها این منبع را «ناخودآگاه جمعی» می‌نامند.

یک ویژگی دیگر «خود»، «انعطاف» است. بسیاری از نظریه‌پردازان فرض می‌کنند که «خود» بخش صدمه‌ندیده و دست‌نخوردۀ شخصیت است؛ زیرا در شرایط دشوار، خرده‌شخصیت‌ها خودشان را سپر بلای آن کرده‌اند و آن را از آسیب دور نگه داشته‌اند. بنابراین بار شکست‌های گذشته و الگوهای تکراری و مخرب آن بر گردن «خود» سنگینی نمی‌کند. «خود» کنجکاو و خلاق و جسور است؛ می‌تواند زره‌های دفاعی را کنار بگذارد، از مرزهای سفت و سختی که بقیۀ خرده‌شخصیت‌ها ساخته‌اند فراتر برود و امکانات جدید را بیازماید.

«خود» بودن چه احساسی دارد؟

«خود» و خرده‌شخصیت‌ها تمثیل‌هایی برای توصیف تجارب  پیچیدۀ انسان‌ها هستند
«خود» و خرده‌شخصیت‌ها تمثیل‌هایی برای توصیف تجارب پیچیدۀ انسان‌ها هستند

آنچه تا اینجا خوانده‌اید ممکن است شما را سردرگم کرده‌باشد. شاید بپرسید آیا یک تجربه و وضعیت ذهنی -با همۀ ویژگی‌هایی که در بالا ذکر شد- «واقعا» وجود دارد؟ آیا همۀ این‌ها فرضیه‌پردازی و حدس و گمان است یا می‌توان به طریقی وجود «خود» را اثبات کرد؟ راستش، مثل بسیاری از مفاهیم روانشناسی، «خود» و خرده‌شخصیت‌ها نیز استعاره‌ها و تمثیل‌هایی برای توصیف تجارب نامرئی و پیچیدۀ انسان‌ها هستند. اگر این تمثیل‌ها، ما را به درک تازه‌ای از وجودمان برسانند یا -از آن مهم‌تر- راه‌های تازه‌ای برای بهزیستی نشان‌مان بدهند، آن‌ها را مفید می‌دانیم و به کار می‌بریم. اما چسبیدن به یک نظریۀ روانشناسی به عنوان «واقعیت قطعی» روش خوبی نیست؛ زیرا اغلب می‌توان یک تجربۀ واحد را به شیوه‌های مختلفی توصیف کرد و از هر کدام از این توصیفات چیزهای تازه‌ای آموخت.

به هر حال، افرادی هستند که ایدۀ پشت مفهوم «خود» را تصدیق می‌کنند و با تجاربی که در زندگی داشته‌اند هماهنگ می‌دانند. ظاهرا اشکال مختلف مراقبه و ریلکسیشن افراد را وارد یک وضعیت ذهنی به خصوص می‌کنند که با توصیف «خود» جور در می‌آید. کسانی که آن را تجربه کرده‌اند می‌گویند مشخصۀ بارز این حالت، آرامش و حضورقلب است. احساسات شدید، چه از نوع مثبت و چه از نوع منفی، غلبه ندارند. همهمۀ ذهنی متوقف یا کم می‌شود و فرد خودش را در حالتی از صلح و توازن و هماهنگی می‌یابد. برای برخی از افراد نیز غرق شدن در کاری که قلبا به آن علاقه دارند تجربه مشابهی فراهم می‌کند. چیکسنت میهالی، روانشناس و محقق، این حالت غرق‌شدگی را که با تمرکز زیاد و احساس راحتی همراه است، flow یا «جاری بودن» می‌نامد.

حالا که به اینجا رسیده‌ایم، دوست دارم تجربۀ شخصی خودم را نیز با شما در میان بگذارم. مجموعه‌ای از روش‌ها هستند که کمکم می‌کنند تا حالت «خود» را در ذهنم ایجاد کنم. در این حالت آرام و آسوده هستم و تمرکز کردن برایم راحت است. احساسات شدید، دغدغه‌های ذهنی و نگرانی‌ها کنار می‌روند و خاطرجمعی باقی می‌ماند. نسبت به خواسته‌ها و نیازهایم آگاهم و اغلب می‌دانم قدم بعدی چیست. این وضعیت درست نقطۀ مقابل احساس ازخودبیگانگی و فشاری است که همرنگ شدن با جماعت برایم به دنبال دارد. همیشه نمی‌توانم حالت «خود» را برای مدتی طولانی حفظ کنم. اما تجربۀ آن برایم حکم حمام روحی را دارد که سبکی و خنکی به جای می‌گذارد. در واقع به همین دلیل تصمیم گرفتم این یادداشت را بنویسم: اگر مفهوم «خود» و استفادۀ عملی از آن برای من مفید است، ممکن است به دیگران نیز کمک کند.

چگونه «خود»م باشم؟

مراقبه یکی از قدیمی‌ترین روش‌های ایجاد سکون و آرامش درونی است
مراقبه یکی از قدیمی‌ترین روش‌های ایجاد سکون و آرامش درونی است

شاید وضعیتی را که در این یادداشت «خود» نامیده‌ایم، قبلا تجربه کرده باشید. شاید راه و روش خودتان را برای ایجاد آن داشته باشید. (در این صورت، اگر دوست دارید آن را با من نیز به اشتراک بگذارید.) شاید هم این ایده برایتان تازگی داشته باشد و بخواهید برای اولین بار آن را بیازمایید. روش‌هایی هستند که برخی از افراد برای دستیابی به حالت «خود» به کار می‌برند. برخی از این روش‌های در سنت‌های مذهبی باستانی ریشه دارند. برخی هم ابداعات روانشناسی مدرن‌اند. هر روشی را که امتحان می‌کنید به یاد داشته باشید که تجربۀ افراد منحصر به فرد است. سعی نکنید چیزی را که اینجا توصیف کردم در خودتان ایجاد کنید. آرام و گشوده باشید تا ببینید چه پیش می‌آید. صبور باشید؛ برخی از افراد می‌گویند قبل از اینکه از این روش‌ها نتیجه بگیرند، چندین بار تلاش کرده‌اند.

  • مراقبه کنید: مراقبه اشکال متعددی دارد: از ذکر گفتن و تجسم ذهنی تا یوگا و ذهن‌آگاهی و بدن‌آگاهی. حتی قدم زدن کوتاه در پارک هم، اگر با حضور ذهن انجام شود، می‌تواند مراقبه باشد. مراقبه یکی از قدیمی‌ترین روش‌های ایجاد سکون و آرامش درونی است. این عمل در ادیان شرقی -مانند بودیسم و هندوئیسم- جایگاه ویژه‌ای دارد و به همین دلیل، این سنت‌ها چیزهای زیادی دربارۀ «خود» به ما می‌آموزند. مراقبه‌ای را انتخاب کنید که برای شما مناسب باشد و آن را پیوسته انجام بدهید. این یکی از آن جاهایی است که «کار نیکو کردن از پر کردن است.»
  • خلوت بگزینید: به نظر برخی از روانشناسان، یکی از وظایف مهم خرده‌شخصیت‌ها این است که ما را با زندگی اجتماعی سازگار کنند. بیشتر ما تجربه کرده‌ایم که چطور جمع‌های مختلف، وادارمان می‌کند «نقاب»های مختلفی به صورت بزنیم. خلوت، تنهایی و سکوت، فرصتی فراهم می‌کند تا همهمۀ ذهنی فروکش کند و موسیقی پس‌زمینه -که همان «خود» باشد- شنیده شود. در فواصلی که برایتان لازم و مناسب است از همۀ جمع‌ها فاصله بگیرید و با خودتان تنها بمانید. معمولا لازم نیست کار دیگری انجام بدهید.
  • به کار دلخواهتان بپردازید: همان طور که پیش‌تر گفتم، خیلی از افراد حالت «خود» را با غرق شدن در فعالیت‌های محبوبشان به دست می‌آورند؛ منظور فعالیت‌هایی است که از سر عشق محض انجام می‌دهیم و باعث می‌شوند گذر زمان را فراموش کنیم. نقاشی، حل تمرینات ریاضی، بافتن و دوختن، آشپزی، گلکاری، ساختن یا تعمیر کردن، مطالعه، گشت و گذار در طبیعت، آواز خواندن و رقصیدن نمونه‌ای از کارهایی است که به افراد در یافتن «خود» کمک می‌کنند. فقط یادتان باشد که پیش از شروع، در را به روی مزاحم‌ها و حواس‌پرت‌کن‌ها ببندید!
  • بنویسید: خیلی‌ها برای آرام شدن، افکار و احساسات‌شان را روی کاغذ می‌آورند. به نظر می‌رسد نوشتن به خرده‌شخصیت‌ها فرصت می‌دهد تا حرف‌شان را بزنند، توجهی را که می‌خواهند بگیرند و سپس صحنه را برای «خود» خالی کنند. کافی است بدون هیچ آداب و ترتیبی، فقط «ذهن‌تان را روی کاغذ خالی کنید». بعضی‌ها می‌گویند با فاصله گرفتن از افکار و توصیف کردن آن‌ها از بیرون -طوری که انگار افکار یک نفر دیگر هستند- زودتر به حالت «خود» می‌رسند.
  • روان‌درمانی بگیرید: همان طور که قبلا اشاره کردم، برخی از رویکردهای روان‌درمانی مشخصا با خرده‌شخصیت‌ها و «خود» کار می‌کنند. اگر هدفتان از روان‌درمانی تجربۀ «خود» است، مطمئن شوید که یکی از رویکردهای متناسب با این هدف را انتخاب می‌کنید. یک مثال خوب از این رویکردها، درمان «خانوادۀ درونی» است. در این روش، شما و درمانگر برای خرده‌شخصیت‌هایتان نقش مشاور خانواده را بازی می‌کنید؛ به آن‌ها گوش می‌دهید، کمک می‌کنید دست از جنگیدن با هم بردارند و قانع‌شان می‎‌کنید که جای بیشتری برای «خود» باز کنند.

اگر هر کدام از این روش‌ها را امتحان کردید، خوشحال می‌شوم که دربارۀ آن برای من و خوانندگان این یادداشت بنویسید. تجربۀ هر کدام از ما، می‌تواند برای دیگران الهام‌بخش باشد.

خودشناسیروانشناسیرشد شخصی
روانشناس بالینی و رواندرمانگر | maedeh.imany@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید