تصمیم گیری سخته یا من سخت گرفتم ؟
از روی مبل توی پذیرایی بلند شدم و درحالی که به اهنگ های که از طریق ایرپاد ها به گوشم سرازیر میشد گوش میکردم .به اشتباهام در سال های اخیر فکر میکردم .تقریبا همین جوری یه رشتو انتخاب کردم .نتونستم تصمیم بگیرم که چون دوستش ندارم رهاش کنم از یه ادم خوشم اومد و نتوستم راضی بشم که ادم ها ممکنه بعضی جاها بیشعور بازی در بیارن یا اشتباه کنند و این به این معنی نیست که اونها ادم های بدی هستند .یه عالمه چیز های مختلف مثل خیاطی .طراحی لباس .فروشندگی. راه اندازی کسب و کار و ... مگین ده ی بیست سالگی دقیقا اون چند سالی هست که شما باید امتحان کنید و امتحان کنید تا به جوابِ میخواهید چیکار کنید برسید ،اما شکست خوردن دردناکه .شکست خوردن توی هر مسیری که قد میزاری دردناکه .دور خودتو نگاه میکنی انگار همه یه چیزی هست که دوست دارن و تو هنوز گیجی و نمیتونی تصمیم بگیری .خستم از غرغر .حتی خودمم خستمه دیگه بقیه چه عذابی رو تحمل میکنند .
خب اگه همچین حسی داری بیا بپذیریم تنها نیستیم .البته که از مشکل کمنمیکنه .اما حداقل از عذاب وجدان اینکه نکنه من مشکل دارم کم میکنه .