مائده جون
مائده جون
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

سلام مرگ

امروز صبح از خواب بیدار شدم رفتم فیزوتراپی با ماشین و اهنگ برگشتم خونه .اونجا که بودم کتاب خوندم و سکوت کردم چون میدونید وقتی میری فیزو تراپی کار زیادی نمیتونی انجام بدی.بقیه روز کار خاصی نکردم و یهو از تمام گروه های که تو تلگرام عضو بودم لفت دادم .احساس خستگی دارم .نمیدونم چرا .فکر میکردم خستگی دیگه سراغم نیاد اما انگار چیزی نیست که بیخیال من بشه و بعد یکی از دوستام پیام داد و بعد یکی دیگه .ناراحتم اما پشیمون نیستم .حتی دلم نمیخواد به اون گروه ها برگردم .کی از خستگیم کم میکنه .مائده هار شده این چند وقت این چیزی بود که دوستم دیشب به شوخی بهم گفت .هار شدن و اعصبانی بود چیزی هست که الان هستم .بی دلیل به خودکشی فکر کردم .با خودم فکر کردم که چه مرگ عجیبی خواهد بود .همه با خودشون میگن که اون خوب نبود ولی این چند وقت بهتر به نظر میرسید .چقدر مرگ ساده و راحت اتفاق میوفته .ممکنه از در خونه برم بیرون و با ماشسن تصادف ‌کنم بعد همه نگران میشن و احساس تاسف دارن .چندیدن نفر گریه میکنند و چندین نفر برای مدت ها حالشون بد خواهد بود .ولی من دیگه مشکلی نخواهم داشت .من نخواهم بود .


مرگخستهنوشته
برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید