ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

در باب انتظار

ثانیه ها برای دیدنت به انتظار نشسته اند
ثانیه ها برای دیدنت به انتظار نشسته اند

بسم الله الرحمن رحیم. سلام. خوبید؟ امتحانات خوب است؟ منتظرید؟ امان ازین انتظار. انتظار نه برادر مرگ است نه خواهر مرگ ، نه والدین محترم ایشان تشریف دارد. انتظار از خود مرگ بدتر است. آدم که می میرد پا به جهان دیگر می گذارد و خیالش راحت میشود دیگر. اما انتظار برای مرگ افتضاح است. حالتی بلاتکلیف و معلق بین زمین و هوا. حالا ببینید بچه را که پدری یا مادری به هوا می اندازند وقتی آن بچه ی خرد بیچاره بین دستان پدر و هوا معلق است چه حسی دارد. حالا اگر ده بار این تجربه را داشته باشد و پدر هم او را گرفته باشد که خب دیگر نگران نیست. ولی فکر کنید باری پدر بچه را بیاندازد و یادش برود بگیردش. یا ناقص بگیردش و بچه به زمین خورده و کتلت شده باشد. خب آن بچه از آن بعد هر بار کسی می آید به عنوان اسباب بازی بیاندازدش بالا استرس و ترس تمام وجودش را میگیرد. اگر من را فراموش کرد چه؟ اگر مرا رها کرد چه؟ من کتلت خیلی دوست.. ولی دوست ندارم خودم کتلت شوم.

آدم منتظر حالش خیلی خراب است. تمام وجودش وصال را فریاد می زند. استرس دارد. ذهنش در دوران است. چشم هایش دو دو می زند تا مگر که بیاید. حتما شما هم دوستانی دارید که سر قرار ها کاشته باشندتان. حتما بارها شده به خودتان. به زمین و زمان. به معلم ها و امتحان هایتان، به دختر ترامپ-ملانی شان- که دل مردان ایرانی و حکام عرب را برده بود فحش داده اید که چرا شما را کاشته اند. چرا باید این انتظار بی رحمانه را تحمل کنید؟ البته ممکن است شما خودتان یکی از آن رفیق های علاف-کن باشید. نکنید. خودتان را بگذارید جای طرف مقابل. البته جا داره بگویم تجربه ثابت کرده که کسانی که خودشان بدقولند و دیگران را سر قرار ها می کارند. خودشان تحمل یک دقیقه منتظر ماندن را ندارند. مرغ همسایه غازه. ربطی نداشت؟ خب دیگی که برای ما نجوشه بزار سر خر توش بجوشه. باشه خب سگ. حیوون حیوونه. چه فرقی میکنه؟

چشم به راه
چشم به راه

بله داشتم از انتظار می گفتم. انتظار یک همچین چیز مزخرفیست. حال آدم را ناخوش می کند. آدم را خشک می کند. ولی خب اگر امید هم قاطیش کنی قابل تحمل می شود. مثلا منتظر یار محبوب سیمین روی سیمین ساق هستی بعد یکم بدقول تشریف داشته باشند یا خواب بمانند و اینطور حرف ها و دیر برسند. ولی برسند. شما هم ایستاده باشید و خیابان مورد نظر را متر کرده باشید و با تیک تاک ساعت همراه شده و شعر خیر مقدمی برای ورود حضرت یار تهیه کرده باشید خب قابل تحمل است. ولی خب اگر یار زد و نیامد چه کنیم؟ دنیاست که سرمان خراب می شود. دلمان می خواهد دکمه پایان جهان را بزنیم چه بسا که بهمان حسابی برخورده. حال ازین مرحله که چند ثانیه ای بیشتر طول نمی کشد، که عبور می کنیم به مرحله ی نگرانی می رسیم. واای خدایا .. یعنی چی شده؟ چه اتفاقی براش افتاده؟ به تلفنش زنگ بزنید و جواب ندهد. به زمین و زمان زنگ بزنید تا ببینید خبری ازش دارند یا نه؟ خبری نیست. دلشوره و اضطراب دهانتان را سرویس میکند.

از قتل عمد بدتر
از قتل عمد بدتر

بعد همانطور که مثل مرغ پر کنده دور خودتان می چرخید یک هو دیری دیری دین بپرد جلویتان و بگوید سوپرایز .. خب مرگ. اول می خواهید خفه اش کنید. بعد کمی خنک تر می شوید و می گویید دیوونه تو که منو کشتی. و گناه این کار از قتل عمد به نظر من بیشتر است. چرا که در قتل جناب مقتول یک بار می میرد و تمام. ولی انتظار هزار بار آدم را می کشد و زنده می کند. و این سیکل سیکل وحشیه سختی است.

من در قرارهایم آدم سر-موقع برو یا آن تایمی هستم. حتی اگر بدانم و تجربه ثابت کرده باشد فرد مقابل آدم دیر بیا و شوت تایمی هست. چرا؟ به چند دلیل. یک اینکه خب اگر من هم همانکار را بکنم که فرق من و اویی که بر عهدش وفا نمی کند چیست؟ این جمله را از حضرت مسیح یاد گرفته ام. یک بار مردی می آید و تا می تواند فحش و دشنام به حضرت می دهد. ایشان هم با طمانینه و با الفاظ مودبانه جوابش را می دهند. بعد حواریون می آیند و می گویند یا مسیح چرا جوابش را شایسته و بایسته ندادید؟ حضرت می گویند من در شان خودم رفتار کردم و او در شان خودش صحبت گفت. اگر من هم مثل او عمل کنم پس فرق من و او چیست؟

آدم در زندگی باید بتواند جواب خودش را بدهد که آیا کار درست را کرده یا نه. کدام کار به انسانیت نزدیک تر است؟ کدام کار را خودم بیشتر می پسندم. آیا من تحمل منتظر بودن را دارم؟ خب منی که خود تحمل منتظر بودن را ندارم چرا کسی را به انتظار میگذارم. وقتی آدم منتظر است هر کسی رد می شود را فرد مورد نظر می بیند. بعد که نزدیک تر می شود و میبیند او نیست .. دلش می ریزد. حالش گرفته میشود. بعد اگر این فرد منتظر عاشق بی نوایی باشد با خودش به مرثیه سرایی می نشیند

دل عاشقی به بادامی بسازد

خمارآلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافی ست

ریاضت کش به بادامی بسازد

دیدید طرف شاعر شد رفت. ولی خب اگر وصال هم رخ بدهد باز هم شاعر شدن ممکن است ولی شاعر قبلی سوخته و هیچی ازش نمانده. برای همین به مقام رضا رسیده. یک کفترم بندازی بغلش بگی بیا بگیر اینم یارت سخت در آغوش میگیرش و با هم میرن زیر یک سقف. اما حالش حال خرابیه ... چرا که زبان حالش اینه :

به دریا بنگرم دریا تو بینم

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو بینم

دوستان درست که ما بر فرض عاشقیم. دلداده ایم و به انتظار نشسته ایم ولی فکر کنید معشوق رسیده باشد و روبروی ما ایستاده باشد ولی ما به هر دلیلی او را نبینیم. آنجا تکلیف چیست؟ حال معشوق است که دارد سختی می کشد. هر چه تکانمان می دهد. هر چقدر دست تکان می دهد برایمان ما نمی بینیمش.


عزیزی داریم که بیش از هزار سال است منتظرش هستیم و او هم منتظر ماست. منتظر است که ببینیمش. او در میان ماست. شاید بارها از جلوی چشممان رد شده باشد ولی خب ما به علت غرق شدن در دنیا و آلودگی چشممان قادر به دیدنش نبوده ایم. حال اینکه ما نمیبینمش تقصیر معشوق است یا تقصیر ما؟ حال چه باید کرد .. تا فرجی شود. وصال حاصل شود. دیدار رخ دهد.

راستی روز مادر است امروز. عیدتان مبارک باشد!

روز مادر مبارک
روز مادر مبارک


23دی1401

انتظارداستاننویسندگیروزنوشته
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین/پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید