سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

نامه ای به پدرم

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام. البته محتوای این نامه قرار نیست به دست پدرم برسد لزوما. و مخاطب این نامه خودم و دوستان ویرگولی ام هستند.

پدر مظلوم است. شوهر مظلوم است. خدا جایگاهی رفیع برای این دو در نظر گرفته. و خب مسئولیت هایشان هم خطیر و سنگین و کمر خم کن است. خدا مرد را ولی قرار داده. ولی یعنی سرپرست. پدر هم همینطور است. ندیده اید می گویند ولی دم پدر است. خدا در قرآن خودش را ولی الذین آمنوا می خواند. امام هم ولی است. پس پدر هم یک همچین نقشی دارد. مدیر است و مدبر. تامین معاش خانواده گردن پدر است. نقشه ی راه را پدر می بیند. تمام تلاشش را میکند تا خانواده در امنیت باشد تا نیازش برطرف شود تا خم به ابرویش نیاید.

پدرم از تو متشکرم که این همه سال خانواده را چرخاندی. از قیمت ها غر نزدی. هر وقت مادر پرسید فلان چیزک چند شد گفتی نمی دانم. گفتی من از شما لیست خرید گرفته ام و رفته ام خریده ام فقط. ولی خب من که بعضا به خرید رفته ام و دو قلم میوه خریده ام می دانم چه خبر است. چه قیمت ها کمرشکن است. که اگر می گفتی مادر حسابی غر می زد. و همین دانستن قیمت ها آرامشمان را بهم می ریخت. بعضا میگویم به مادر که اگر شما مسئول خرید خانواده بودید چه می کردید؟ میگوید : هیچ نمی خریدم. همه از گشنگی می مردیم.

همیشه از ول خرج بودن و بی حساب خرج کردن پدر گلایه دارد. ولی نمی داند که مردی چنین گشاده دست و متعهد به خرید خانه و رسیدگی به اهل خانه کم یافت می شود. خیلی کم. پدر، شما زیادی زخمت ما را کشیدید و من هم سعی کردم بچه ی خوبی باشم و احترامتان را حفظ کنم. ولی خب هر چقدر هم خوب باشید مگر می شود انتقاد نداشته باشم؟ ولی خب این را هم می دانم که شما تمام تلاشتان را همیشه کرده اید. اما این اختلاف نسلی و مقایسه ی زمان خودتان با زمان حال باعث شده در برخی زمینه ها ضعیف ظاهرشوید.

پدر جان. از وقتی فهمیده ام حرف پدر را گوش کردن عاقبت بخیری می آورد دیگر هر بار که چیزی می گویید میگویم چشم. چون چوب پیچاندن ها و به خیال خودم زرنگ بازی هایم را خورده ام. یادتان می آید دو سه باری بدون خبر رفتم مسافرت و بعد در عمل انجام شده قرارتان دادم که نتوانید منعم کنید. بعد حسابی مریض شدم و پایش را خوردم. نه یک پای پاپتی پروپکانی معمولی .. یک پای با جورابِ عرق کرده ی افتضاح. البته دفعه اول درس عبرت نشد یک بار دیگر هم همینطور عمل کردم و این بار گرز آتشین بود که از هم به درم کرد.

ببخش مرا پدر. به خاطر همه ی دردسرهایی که برایت درست کرده ام. به خاطر همه ی سختی هایی که به خاطر من کشیدید. بخشیش تقصیر من بوده ولی خب بخشیش هم دست من نبوده. قضا و قدر الهی اینطور برایم رقم زده بود. شما مثل کوه ایستادید. خم به ابرو نیاوردید. ابراز نارضایتی نکردید. تنها از روی سفید شدن موهایتان فهمیدم که چه کشیدید. چقدر سخت است مرد بودن. چقدر سخت است شوهر بودن. چقدر سخت است پدر بودن.

من که ظاهرا خیلی شبیه شما هستم. یعنی از روی عکس ها می شود فهمید. عکس دوران جوانی و نوجوانی. ولی اخلاقا را گذاشته ام خوبی هایتان را بردارم و ضعف هایتان را نداشته باشم. شما را دوستانتان بهتر می شناسند. خیلی وقت ها وقتی با یکی از دوستانتان در جایی هستیم آن جناب می آید و شروع می کند از فضل و کمالات شما گفتن. من هم دیده ام ها ولی دوستانتان بیشتر در جریانند. چون در موقعیت های مختلف با شما بوده اند. دوستانی سی چهل ساله اند. اما مگر من چند سالم است؟

پدر ما شرایط سخت اقتصادی را تا حدودی از حرف های دیگران شنیده ایم اما نمی دانم شما چطور با حقوق معلمی همیشه بهترین ها را برای خورد و خوراک ما فراهم کرده اید؟ به قول خودتان کلاه کلاه می کنید. اما همین کلاه کلاه کردن هم کار خیلی سختی ست. مثلا حقوق آدم تا آخر ماه نمی کشد. اینکه انقدر شرف و آبرو داشته باشد آدم ، انقدر رفیق مخلص و جان فدا داشته باشد ادم که هر وقت پول قرض خواست بهش بدهند خیلی امتیاز است. مادرم همیشه می گوید من یک کرم داشته ام فرانسوی بوده و اینجا پیدا نمی شود هر وقت کسی طوریش میشد. ضرب می دید یک کوچولو از آن می زدم و مثل نوش دارو عمل کرده فرد ضرب دیده سریع خوب میشد.

مادرم این مساله را بارها به پدرم گفته بود. و بالاخره پدرم گفت خب الان موسم حج است. و چند نفری از دوستانشان در سفر حج بودند. عمویم هم ترکیه به مسافرت رفته بود. به چند نفر سپرد بروند ببینند همچین کرمی را پیدا می کنند. که پیدا کردند و یکی عمویم برایمان خرید و یکی دیگر را دوست پدر.

بابا به وسعت ایران دوست و آشنا دارد و می گوید من هر کاری بخواهم بکنم در تمام ایران آشنا دارم ولی هیچ وقت ازشان چیزی نخواسته ام مگر کار فورس ماژور و حیاتی پیش بیاید تا ازشان کمک بخواهم. پدرم پولدار نیست. ثروت پدرم آبرو ، اخلاص و فعالیت های خدومانه ش برای دیگران است. شاید این کلمه برای دخترها بیشتر صدق کند که قهرمانشان پدرشان است. اما من هم اعتراف می کنم که پدرم قهرمان من است.


برای ازدواج با دختری باید قهرمانش را بشناسی. چون او کسی مشابه یا بهتر از قهرمانش می خواهد. دخترها بیشتر بابایی اند. البته پسرها هم مامانی اند. مهم نیست این حرف ها. فقط می خواستم این عید بزرگ را به همه تان تبریک بگویم. امام علی علیه السلام پدر همه ی ماست. امام کسی ست که مهربان تر از پدر و مادر است به ما. برای همین هم در زیارت عاشورا می گوییم بابی انت و امی و نفسی. یعنی جان پدر و مادر و خودم فدای شما باد. در آخر هم حدیثی از پیامبر "صلی الله علیه و آله" برایتون میگذارم و تامام ..عیدتان مبارک !

رسول خدا "صلی الله علیه و آله " به امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند :

ای علی : مثل تو در میان امت من مثل (( سوره قل هو الله احد)) است . هر کس آن سوره را یک بار بخواند گویا یک سوم قرآن را خوانده. هر که دو بار بخواند گویی دو سوم قرآن را خوانده و هر کس سه بار بخواند مانند آن است که همه قرآن را خوانده است.

کسی که تو را به زبان دوست داشته باشد یک سوم ایمان را احراز کرده است و کسی که تو را به زبان و قلبش دوست داشته باشد دو سوم ایمان را به دست آورده و آنکه تو را به عمل خود و قلب و زبانش دوست داشته باشد ایمان او کامل است.

و قسم به حق آنکه مرا به پیغمبری به راستی برانگیخت اگر اهل زمین تو را همانند اهل آسمان دوست داشته باشند خداوند یکی از آنها را به آتش وارد نمی کند.

ای علی ؛جبرئیل از طرف پروردگار عالم به من بشارت داده و فرموده:

ای محمد(صلی الله علیه و آله) : به برادرت علی (علیه السلام) مژده بده که ؛

من اهل ولایت و محبت او را عذاب نمی کنم و به دشمنان او رحم نخواهم کرد.

مشارق الانوار 56

القطره ج 1 ح 35/128

سید مهدار بنی هاشمی

15بهمن1401

پدرحال خوبتو با من تقسیم کندلنوشتهنامه ای به پدرمپدر و مادر
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید