
آوازه ی این فیلم به گوشم رسیده بود و همکارم گفت بلند شو و برو این فیلم را در سینما ببین. گفتم صبر میکنم تا نسخه نمایش خانگی اش بیاید. آخر 3 ساعت فیلم است. حوصله ی 3 ساعت نشستن توی سینما را ندارم. گفت باید بروی سینما ، توی خانه دیدنش فایده ندارد. 3 ساعت بهت نمیگذرد. خیلی فیلم جذاب است و نفست را بند می آورد. از بازی حسن پور شیرازی تعریف کرد که عالی بوده.
بلیطش را برای سینما هویزه گرفتم .بهترین سینمای شهرمان. توی صف گرفتن بلیط از دستگاه یکی از دوستان دوران دبیرستانم را هم دیدم. بلیطم برای سالن سه بود که آنی که بهش بلیط را نشان دادم گفت سالن عوض شده و باید بروی سالن یک. بزرگ ترین سالن سینما. برای خودم هم کلی خوراکی خریده بودم که توی این سه ساعت و خورده ای مدت تماشای فیلم ضعف نکنم.
سالن تقریبا پر شده بود. زیاد تبلیغ پخش نکردند و فیلم زود شروع شد. داستان در مورد پدری لا ابالی و دو فرزندش بود که در خانه ای در بالای شهر تهران زندگی می کردند. پدر معتاد بود. مشروب خور بود. بی ادب بود. و به فرزندانش بی احترامی میکرد. بچه ها از دست پدرشان خسته شده بودند و عامل عدم موفقیت خودشان را ظلم های پدر می دانستند.
فیلم در لول جهانی بود. هم بازی هایش. هم فیلم نامه اش. همه چیزش. و حسن پور شیرازی در نقش بدمن یا شخصیت بد داستان ، یک شخصیت بدجنس و پلید در حد جوکر فیلم بتمن را ساخته بود. داستان پی ریزی شد، شخصیت ها را شناساند و شوک را در جای مناسب وارد کرد. اصلا فکرش را نمیکردم با هنچین فیلمی طرف باشم. حدس نمی زدم قرار است چه اتفاقی بیفتد. عادت به این سبک فیلم ها در سینمای ایران نداشتم.
فیلم اثری از اکتای براهنی هست که خودش هم فیلمنامه اثر را نوشته. و این دومین اثرش است. ولی همه را انگشت به دهان گذاشته. فیلم مثبت هجده سال است. و خدا را شکر توی سینما اکثریت پونزده سال به بالا بودند. چیزی از فیلم لو نمیدهم تا خودتان بروید و لذت دیدنش را ببرید ...
پی نوشت 1: حوصله نداشتم صبر کنم و چند روز بعد از آخرین پستم این پست رو بنویسم.
پی نوشت 2: اگر این فیلمو دیدین نظرتون رو در موردش برام بنویسید ، البته اسپویلش نکنید برای دیگران. چون بعضی ها اول کامنت هارو میخونن بعد خود پست رو :)
پی نوشت 3: اونایی که اول پی نوشت هارو میخوندن کم پیدا شدن. برای همین پی نوشت دیگه کمتر می زارم.
پی نوشت 3.5: ببخشید انقدر تند تند پست میزارم :) تابستونه دیگه ...
پی نوشت 3.8: این در حد اسنپ نوشت نیست. واسه همین همینجا مینویسمش. صبح اسنپ گرفتم. نقشه های اسنپ خراب شده بود می دیدم ماشین رو نقشه تکون نمیخوره. زنگ زدم به راننده. آهنگ پیشوازش آهنگ هری پاتر بود. سوار ماشین که شدم گفتم جالب بود آهنگ پیشوازتون آهنگ هری پاتر بود. گفت آره. معمولا کسی نمیفهمه اینو. گفتم خب من خودم عاشق هری پاترم. گفت منم عاشق فیلم و کتاب و اینطور چیزام. بعد پرسید تو چه زمینه هایی کتاب میخونم. گفتم همه چیز میخونم ولی ترجیحم طنز و ایناست.
چند تا نویسنده نام برد اسمشونو نشنیده بودم. بعد یکم حرف زد دیدم خیلی کتاب خونده و من عقبم تو این زمینه ها. بعد واسه اینکه کم نیارم گفتم نویسنده ام و این حرفا. دیگه بقیه ی مسیر بحث سر کتابام بود و در مورد چاپشون سوال پرسید و این حرفا.
پی نوشت 4: اگر دوست داشتین یه نگاهی به پست های اخیرم هم بندازین که لینکشون رو زیر براتون میزارم :