بسم الله الرحمن الرحیم. دیشب دلم خواست که امروز محاوره بنویسم. به این موضوع که فکر کردم یاد خاطره ای افتادم که بر می گشت به همین قضیه ی محاوره نویسی. ولی واقعا محاوره بنویسه آدم یا به زبان رسمی؟ خب من که معمولا یعنی 99 درصد مواقع به زبان رسمی مینویسم ولی یادم میاد قبلا ها. یعنی ایام قبل از کرونا جلسه ی داستانی می رفتم. جلسه ی بوطیقا. توی حوزه هنری برگزار میشد. توی زیر زمین حوزه تو یک اتاقی که مثل دخمه بود. جلسه یک استاد داشت و بقیه همه نویسنده بودن. چه حرفه ای چه جوجه نویسنده. تو این جلسه دوستان نوشته هاشون رو می خوندن و بقیه نقد می کردن. البته نقد فیلم هم داشتیم.
بعضی وقت ها هم استاد جلسه آقای نوری موضوعی رو برای جلسه بعد مشخص می کرد که همه در موردش بنویسن. بعد که همه مینوشتن می پرسید کی میخواد داستانشو برای جلسه ی بعد بخونه. یادمه یک داستان خیلی خوب نوشته بودم و بعد نمی دونم چه کخی-اصطلاحی مشهدی به معنای کرم- آمد به جونم که این متن شکیل رسمی رو تبدیلش کنم به محاوره. خب جوگیر شدم. چیکار کنم؟ قبلش نشسته بودم کتاب یک گل سرخ برای امیلی ویلیام فاکنر رو خونده بودم و حسابی کیف کرده بودم. اون زبون نوشتاریش محاوره بود. منم خواستم ادای اونو دریارم.
آقایی که شما باشی. رفتیم جلسه و یکی دو تا داستان خوندن و نقد کردن و از ویژگی های نقدهای این جلسه این بود که نویسنده رو جر میدادن از نقد. منم همیشه انتقاد داشتم به این مدل نقد کردن اما بقیه بچه ها میگفتن که نویسنده باید قوی بشه که هرچی نقدش کردن فردا روز بتونه تحمل کنه. این ازین. نوبت به من رسید و من شروع کردم به خوندن داستانم و بعد که تموم شد نقدها شروع شدن. یک خانوم غلامی نامی هم که اولین باری که سال ها پیش اومده بودم داستان خونده بودم تو جلسه و این خانوم هم حسابی قهوه ایم کرده بود بعد سال ها نبودن اون روز آمده بود تا دوباره قهوه ایم کنه که کرد. یعنی بقیه هم گیر های کَغ-یعنی کال- میدادن ولی این بنده خدا که اسمش مهناز بود و چشم های سبز رنگی داشت و با شوهر و بچه اش می آمد-زن و شوهر هر دو نویسنده بودن- همونطور که بچه ش رو زده بود زیر بغلش-بچه ش یکم عقب مونده بود- بدجور توپید بهم و با خاک یکسانم کرد. اصلا انگار مشکل شخصی داشت باهام. حالا هر کس دیگه نقد کرد مشکلی نداشت. اما این بنده خدا کینه وارانه نقد کرد.
خلاصه جلسه تموم شد و من به استاد جلسه گفتم شما کجا میری؟ گفت میرم پارک ملت. یک بیست دقیقه ای پیاده روی داشت و گفتم موقعیت مناسبیه که با هم پیاده روی کنیم و حرف بزنیم. مسیرمون یکی بود. پس راه افتادیم و بحث بر سر داستان شروع شد و آقای نوری گفت چرا اینطور نوشته بودی؟ داستانت خیلی خوب بود. ولی زبونش چرا محاوره بود ؟ تو ذوق می زد. بهش توضیح دادم که اول رسمی نوشتم بعد خل شدم محاوره ش کردم. خراب کرده بودم دیگه. تو همین مسیر که می رفتیم استاد جلسه بهم یه چیزی رو یادآوری کرد که خیلی کیف کردم. اولش هم گفت من حافظه ی خوبی ندارم و روزی ده بیست تا داستان شاید بخونم. ولی اون داستانی که همون اوایل نوشته بودی یادمه هنوز. اسمش چی بود؟ اتاق سفید؟
چقدر خوب یادش مونده بود. اسمش را که گفت یادم اومد. همون اوایل هم که می رفتم اون جلسه رو یک داستان کوتاه نوشتم که اسمش اتاق سفید بود. زبان و همه چیزشم درست بود ولی باز این خانوم غلامی مثل عجل معلق بعد از مدت ها غیبت در جلسات، بچه زیر بغل زده، اون جلسه اومده بود و بیخود و بی منطق پی پی کرد به داستان من. خب آدم بهش بر می خوره دیگه. اونم کسی که تازه شروع کرده نوشتن رو. خب آدم دلش به دیده شدن نکات مثبت کارش خوش میشه و ادامه میده. نه اینکه بردارن اشتباهاشو پررنگ کنن و بزنن تو سرش یا تف کنن تو روش! اون زمانا داستان کوتاهای خوبی مینوشتم. اما همین سلاخیم تو جلسه ذوقمو کور کرد. البته هر کسی یه جوریه. اینا اعتقادشون این بود که ما اینجوری میکنیم که طرف پوستش کلفت شه. دیوونه بودن. چیکارش میشه کرد؟
خلاصه ازون به بعد تصمیم گرفتم هر چی مینویسم به زبون رسمی بنویسم. ولی خب باز امروز کخم گرفت که زبون محاوره بنویسم. اینم بد نیست. ولی واقعا بعضی وقتا که فکر می کنم می بینم محاوره نویسی سخت تره. خودم که دوباره می خونم متنمو می بینم چه کاریه محاوره مینویسی؟ همون زبون رسمی مشکلش چیه مگه؟ تازه به مذاق بقیه هم خوش تر میاد معمولا.
خلاصه اینارو گفتم که بگم نوشتن در کل خوبه. ولی زبان رسمی بهتر از زبان محاوره ست. چون نوشته رو مطلوب تر و قابل ارائه تر میکنه. نکته بعدی هم اینکه نقد اگر میکنین منصفانه نقد کنین. از خوبیای نوشته ش هم بگین. طرفو از زندگی ناامید نکنین. حرفای شما خیلی تو آینده ی دیگران تاثیر میذاره. بیان یک نکته مثبت از دیگران شاید مسیر اونارو عوض کنه. منم اگر نوشتن رو نبوسیدم بزارم کنار به خاطر حرف یکی از دوستان بود که یه روز گفت اگر همینجوری ادامه بدی نویسندگی رو یه روز نوبل ادبیات میبری. اینم شد یه تابلو رو سر در مغزم که هر وقت ناامید میشم به این حرف فکر میکنم و میگم یه روز نوبل ادبیات میبرم انشاالله. موفق و پیروز باشید! یا علی ..
سید مهدار بنی هاشمی
هفت.بهمن.صفریک