سلام دوستان. حالتون چطوره؟ من چطورم؟ خوبم الحمدلله بهترم. این آمپولارو که زدم کارش اینه که سنگارو پودر میکنه کم کم دفع میشه. خداروشکر. خیلی ناراحت نیستم که این اتفاق افتاده. درد داشت ولی خب خدا پسندیده منو اینطوری ببینه. الحمدلله. حالا این حرفو از کجا یاد گرفتم؟
داشتم یه سخنرانی گوش میکردم می گفت یک روز یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام آمده پیششون و گفته یابن رسول الله مریضم -فلان مشکلو داشته -مثلا- شفام بدین یا دعا کنین خوب شم و ازینطور حرف ها بعد امام گفتن به اون فرد که من برات دعا میکنم ولی شاید خدا دوست داشته تو رو تو این وضع ببینه. این رو که حضرت میگن طرف به فکر فرو میره و میگه اا اینطوریه؟ خب پس هیچی .. من راضیم . مشکلی ندارم با این مریضی ای که برام پیش اومد. حالا واسه همین منم میگه خداروشکر. حتما خیریتی توش بوده. شما هم به مشکلاتتون اینطوری نگاه کنید بعضی وقتا. البته خیلی از مشکلات ما از سو تدبیر و نتیجه گناهای خودمونه ولی بعضی وقتا هم خواست خداست دیگه. برای آماده کردنمون برای مراحل بعد زندگیمون. خلاصه الحمدلله فی کل حال.
سر جمع قسمت ها رو در بخش لیست های پروفایلم می تونید بیابید.
خب این شما و این همه قسمت چهارم. تو این رمان هر جا شعری آمده بود و اسم شاعر رو نیاورده بودم یعنی خودم گفتم. بعضیاشو قبل از کتاب نوشته بودم. بعضی هاشون هم مخصوص این کتاب و از زبان مرداد برای آذر گفتم. ممنون ازینکه می خونیدم و نظرهاتون رو برام به نگارش در میارید!
26بهمن1401