چند روز پیش یهو تصمیم گرفتم برم پیش خونوادم تحمل دوازده ساعت جادهی بی آب و علف خیلی سخت بود ولی پایان شب سیه سپید است و از این حرفا ! سوار اتوبوس شدم ردیف اول! یعنی همش صدای سوسن و آهنگ های دهه پنجاه تو گوشم بود!
نمیدونم چرا راننده ها نمیخوان دست از سر کچل این آهنگای قدیمی بردارن به نظر من بیشتر از اینکه جلوی خواب آلودگی رو بگیرن، خواب آورن!
شب تا صبح فقط سه ساعت تونستم بخوابم که هر دفعه با نوای زیبای سوسن خانم از خواب میپریدم این اولین باری بود که جاده برام یکم جذاب شده بود آخه برف اومده بود و همهجا رو سفید کرده بود :)))))
بعد از چهار ماه رسیدم خونه پدری! حالم خیلی خوبه! احساس میکنم میتونم حداقل دو سه روزی ریلکس کنم و بار روانی زندگی رو یه مدت زمین بذارم شونه هامو استراحت بدم....
ترم جدید نزدیکه که شروع بشه و از این ترم به بعد سختی های بیشتری انتظارمو میکشن باید خیلی زیاد درس بخونم ....
همیشه دلم میخواست مثه شاگرد زرنگ کلاسمون باشم از درس خوندن خسته نشم
باید خودمو ببندم به صندلی!!!!