هوای پاییز و بهار،هوای «یادآوری»است.
در زمستان سرما را پذیرفتهای و نیاز به یادآوری آن نیست اما در میانهی پاییز که سرما را حس کردهای و شاید چندباری زیر باران خیس شده باشی باز ممکن است هنگام بیرون رفتن از خانه در پوشیدن لباس گرم تردید کنی یا حتی شاید درخشش آفتاب تو را فریب بدهد،نیاز داری به خود بگویی یاد من باشد هوا سرد شده است.
سهراب سپهری در شعر «غربت» از دفتر «حجم سبز»،یک یادآوری از این جنس دارد که یادآوری عجیبی است.
شعری که شاعر در ابتدای آن از آبادی و مردمانش که در خوابند میگوید،از کوهی نزدیک و گلچههایی که پیدا نیست.
و بعد یادآوری های شاعر شروع میشود :
یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد هر چه پروانه میافتد در آب،زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد،و ...
.
.
دو خط پایین تر :
«یاد من باشد تنها هستم»
این همان یادآوریای است که سوز میانهی پاییز را دارد.
مثل وقتی که در یک عصر پاییزی قبل از بیرون رفتن،مادر میگوید:«یادت باشد لباس گرم بپوشی.»سهراب با لطافتی شاعرانه به خود نهیب میزند که تنهاییاش را فراموش نکند.
از همین عبارت میتوان به برداشتهای متفاوتی رسید ولی مجال این نوشته کوتاه است و دانش من کم.غرض از نوشته،جاری بودن این عبارت در روزهای اخیرم بوده است،در اعماق روز و درخلال تجربههای متفاوت این عبارت در سرم پرسه میزند،گویی احضار شده تا من را از فراموشی تنهایی آگاه سازد.( و شاید از خطر آن)
نمیدانم سهراب هم بارها این عبارت را با خویش بازگفته یا همان یک بار به خود یادآور شده و از آن گذشته،خوش دارم چنین بپندارم که چنین نبوده و پژواک این عبارت در سر سهراب غوغایی به پا کرده و میدانم که تنهایی،شکلهای مختلفی دارد و این یادآوری سهراب برای یکی از اَشکال تنهایی است نه همهی آن،پس برای این شکل از تنهایی؛«یاد من باشد که تنها هستم».
پینوشت: در تشبیه این نوشته از نظر جناب پگاه مصلح کمک گرفتم.
پینوشت دوم: شما چه یادآوریای از این جنس سراغ دارید؟