حدیث عشق (1)
چیست عشق؟ حدیثی که حدیث آخر است و محدث و حادث و حادثه جمله خبر از او دهند و هیچکس خرابش نشد الا آباد کرد خراباتیان عالم را.
2- چیست عشق؟ واژه ای که خود مولد عشق است و بر هر زبان جاری شود بسوزاند حتی به بازی.
۳۔ آنکه عشق نداند چه داند . و آنکه عشق داند نیازی به هیچ دانشی ندارد زیرا به دانه دانائی رسیده است.
۴- آنکه دعوی اش کرد پس چه نکرد. و آنکه دعوی اش نکرد پس چه کرد.
۵- و آنکه دعوی اش کرد به بازی ، بازیچه هر بازیگری شد و البته بهترین بازی ها را کرد .
6- و حادثه ای نیست الا اینکه یا از عشق است و یا از بی عشقی . و بی عشقی نیز از عشق است و از عشق شناخته می شود بر لب دریای عشق و تشنه لب.
7- آب عشق ، شور است در عالم خاک. و بر لب دریا جز تماشا نشاید و آب بازی بر ساحل. هر چند که چه بسا در این بازی جان نهاده اند هر چند که این بهترین جان نهادن در بازی است چرا که بهترین بازی است از برای بازیگران.
8- آیا کسی هست که در این بازی باخته و خراب شده باشد و نادم از بازی؟
9- از میان همه بازیها ، بازی با عشق تنها بازی است که همه بازیها را به بازی می گیرد و پایان می بخشد.
۱۰- آنکه از عشق پشیمان است دچار سوء تفاهم شده است زیرا عشق نبوده است.
۱۱- چه بسا معشوقند که می پندارند عاشقند و چه بسا عاشقند که پندارند معشوقند.
۱۲- و کیست که خود عشق باشد که همه بواسطه او عاشق همدیگر شوند. چنین کسی را اندک شناسند. بس اندک و گاه هرگز نشناسند.
۱۳- آفریدن، اول عشق است و منهدم کردن هم آخر و کمالش. اولش را همه می پسندند و آخرش را فقط عاشقان پسندند.
۱۴- عشق، ضد عقل علیتی است زیرا ضد خود را می پرستد.
15- عشق، اولش بودن است و آخرش هم نبودن.
۱۶- عشق، شوخی میکند تا کسانی را که با او شوخی میکنند شناسائی کند و از میان ببرد.
۱۷- رسالت عشق، انهدام است تا صورتها بردارد تا عاشق خود صورت دلخواه خویش را خلق کند به عشق.
18- عشق تماماً صورت است که هستی نیز صورت است. و هر صورتی، صورتی از عشق است . و هستی نیز هستی عشق است.
۱۹- عشق، صورت پرستی است نه صورت فروشی و صورت خوری و صورتگری و صورت بازی و تملک صورت و تجزیه و تحلیل صورت.
۲۰- عشق دشمنی شقی تر از فن ندارد .
۲۱- عشق در نزد عامه مردم، اراده و عطش به پرستیده شدن است . و این ضد عشق است که مولد فن و سیاست و مکر و زنا و پلیدیهاست.
۲۲- آنچه را که عامه مردم با تمام وجود نفرتش میدارند عشق است. یعنی همان نوری که از وجود مردان خدا برمی تابد.
۲۳- عاشقی که حق غیرت را ادا نکند به نفرت میرسد. و معشوقی که حق اطاعت را ادا نکند به منفوریت می رسد.
۲۴- عشق دو منشأ دارد: عدل و ظلم. آنچه از عدل برمی خیزد به عشق عرفانی و وصال روحانی می رسد. و آنچه که از ظلم بر می خیزد به مرفین و کفر می انجامد.
۲۵- همه عاشق میشوند. ظالمان به عشق جابرانه و خیانت و انتقام میرسند و عادلان به محبت الهی.
۲۶- عارفان قدیم ما، عشق را یا لیلی - مجنونی دانسته و توصیف کرده اند و یا عشق الهی. که هیچیک از این دو عشق، واقعی و بشری و مفهوم نیست و هر دو مجرد و خیال است. و لذا این فرهنگ هیچ کمکی به فرهنگ عشق بشری نکرده است.
۲۷- آنانکه عاشق نیستند یا نیستند و یا هستند: جاهلان و عارفان واصل . یعنی آنانکه یا بکلی از خود بیگانه اند و یا بخود رسیده اند.
۲۸- عاشقان، آواره گان وادی برزخ بین بود نبود و خود و بی خودی هستند. یعنی آنانکه تنهائی خود را یافته ولی نمی توانند در آن قرار گیرند و لذا کسی را میخواهند که به یاری او بخود برسند و در خود قرار گیرند و خود شوند.
و این کس معشوق است. اگر معشوق اهل باشد عاشق بخود میرسد و در خود خدایش را می یابد و تنها می شود یعنی ود یعنی خود و یگانه میشود. ولی عموماً معشوق نااهل است و عاشق را ناکام میگذارد. و عداوت آغاز میگردد.
۲۹- آدمی یا عاشق است یا معشوق . یعنی یا مظهر اراده به دوست داشتن و ایثار است و یا مظهر اراده به پرستیده شدن و بلعیدن.
از کتاب بارانداز حکمت ص 60
تألیف استاد علی اکبر خانجانی
https://t.me/eshghvaerfan2