تا به حال شده با فردی آشنا بشید که دچار مشکل بوده و نیاز به کمک داشته؟ قطعا برای بسیاری از شماها این اتفاق افتاده. هر کسی هم به نسبت توانش کمک می کنه تا اون مشکل رفع بشه و دوستش یا فامیلش و یا حتی در ابعاد گسترده تر، هم وطن، هم کیش و یا هم نوعش به اون مشکل غلبه کنه و موفق بشه.
از حل و فصل مشکلات مالی بگیر، تا رفع و رجوع اختلافات و یا حتی کمک های امدادی. ولی تا حالا شده با کسی برخورد کنید که در عین بدبختی و بدحالی، کمک شما رو رد می کنه؟ کمکی که میگم، منظورم کمک هایی از جنس کمک های بالا نیست، منظورم کمک کردن به بهبود شخصیت و عملکرد طرف هست.
یادمه یک بار با یکی از دوستانم صحبت می کردم. ویژگی های مشترک زیادی داریم و همین باعث شد که باهم دوست بشیم. هر دو به کلاس برنامه سازی رادیو می رفتیم و آرزو داشتیم که در صدا و سیما به عنوان یک مجری و یا برنامه ساز، مطرح شیم. جالبه که هم اسم هم بودیم و در یک رشته تحصیل می کردیم. اما بعد، من برای مقطع کارشناسی، همون ارتباط تصویری رو ادامه دادم و دوستم هم در دانشکده خبر و رشته گویندگی قبول شد. هر دو به فاصله یک ترم، درسمون رو شروع کردیم و در تهران، گهگاه همدیگه رو می دیدیم.
یک روز که باهم قرار گذاشته بودیم تا بیرون بریم، بردمش به کافه ی همیشگی ای که خودم می رم و شروع کردیم باهم صحبت کردن و از زمین و زمان حرف زدن. هر جمله ای که می گفت، بوی نا امیدی می داد. از اتفاقاتی که براش افتاده بود می گفت. از بی محلی های اطرافیانش، از دیده نشدن هاش، از تلاش های شبانه روزیش، از کارهایی که انجام داده و ظلم هایی که در حقش کردن و حقش رو خوردن.
به همه شون گوش دادم. جالب اینجاست که در عین حال، دست و پا می زد و از خدا می خواست که اتفاقی بیفته و همه چیز تغییر کنه. کسی بیاد و دستش رو بگیره. کاری کنه که بتونه از زمین بلند شه و به قول معروف تحول شگرفی در زندگیش رخ بده. در حین همین صحبت ها بودیم که گفتم: "چرا خودت کاری نمی کنی؟"
یه کم مکث کرد و گفت: "دیگه باید چی کار کنم؟ من همه کار کردم. ولی می بینی که نشد. مردم اصلا من رو نمی بینن. نمی خوان که ببینن. یادته برای همین گروه رادیویی که داشتی چه اتفاقی افتاد؟ (قبلا سعی کرده بودم از همون بچه های کلاس برنامه سازی، یه گروه تشکیل بدم و باهم برنامه بسازیم.) الان همه شون دارن تو صدا و سیما اجرا می کنن، با ایده تو، با تلاش تو، ولی تو اینجا نشستی و هیچ کاری هم نمی کنی. همه همیشه حق ما رو خوردن!"
من گفتم: "خب، من خودم گروه رو بهم زدم و دیگه ادامه ندادم. ولی تو که الان داری توی دانشکده خبر درس می خونی. استادهایی که داری همه توی صدا و سیما فعال هستن. چرا کاری نمی کنی که تو هم بتونی راه پیدا کنی و بری برنامه اجرا کنی و یا حتی توی پشت صحنه یه کاری انجام بدی؟ "
دوست من اضافه وزن خیلی شدیدی داره. جوری که همیشه جلب توجه می کنه و دیگران مسخره اش می کنن. (البته منم باربی نیستم!) تو چشم هام نگاه کرد و گفت: "با این هیکل؟ می خوای برم اجرا هم بکنم؟"
گفتم: "چه اشکالی داره؟ همه که یک سایز نیستن. حالا اجرا نتونی انجام بدی، ولی می تونی قاطی دست و پاشون باشی و کار یاد بگیری. کم کم خودت بلد میشی و شاید تونستی یه برنامه بسازی. حتما که نباید مجری بود. "
ولی هر چی که گفتم توجیه کرد و یه چیز دیگه گفت. بهانه آورد. از اون بهانه های بنی اسرائیلی. نمی گم که خودم خیلی آدم اهل عملی هستم و هیچوقت بهانه نمی یارم. حتی واسه کار خودم هم خیلی بهانه ها آوردم. ولی وقتی بستری که برای اون باز بود رو می دیدم، نمی فهمیدم که چرا حرکتی نمی کنه. چرا نمی خواد از این رخوت بیاد بیرون؟ همه ی عمرش می خواد غصه بخوره که در گذشته نادیده گرفتنش و حقش رو خوردن؟
در طی دوره دانشجویی با روان شناسی مثبت نگر و بعد هم با روان شناسی یونگ آشنا شدم. کتابهای زیادی خوندم و حتی فایل های صوتی هم گوش دادم. چیزی که در مورد دوستم توجهم رو جلب کرد این بود که، اون در تله قربانی گیر افتاده!
تله قربانی، به روندی میگن که فرد همه ی نا امیدی ها و شکست هاش رو به اون نسبت می ده و همیشه دیگران رو مسبب همه ی اتفاقاتی می دونه که در زندگیش افتاده. به عبارتی، همه گرگن و اون مظلوم و قربانی! چیزی که بسیاری از آدم ها در اون گیر کردن و حتی حاضر نیستن مسئولیت زندگیشون رو بپذیرن.
بارها به بهانه های مختلف سعی کردم باهاش صحبت کنم و بهش حالی کنم که بیشتر اتفاقاتی که براش افتاده، ناشی از طرز فکر و دیدگاهش هست. اینکه همه کار می کنه و دیگران حقش رو می خورن و نتیجه رو به نام خودشون ثبت می کنن، تقصیر هیچکس نیست جز خودش. وقتی به خودش می گم، همه چیز رو حواله می کنه به خدا و میگه خدا حق من رو می گیره.
ولی با توجه به آیه ی صریح قرآن که می فرماید: خداوند سرنوشت هیچ ملتی رو تغییر نمیده، مگر اینکه خودشون بخوان!
این اتفاق نمی افته مگر خودش بخواد و متاسفانه دوست من نمی خواد. چرا؟
شاید بگید ممکن نیست که انسان نخواد نتیجه تلاش هاش رو بگیره و آدم شاد و سالمی باشه. ولی من با توجه به اطرافیانم و حتی مواردی که به عنوان شنونده فقط به حرفهاشون گوش دادم به صراحت میگم که: بله، میشه.
انسانی که در تله قربانی گیر می کنه، با نشون دادن خودش به عنوان یک انسان مظلوم باعث میشه که دیگران بهش توجه کنن. بهش محبت کنن و درصدد باشن که نیازهاش رو رفع کنن. شاید شما هم افراد زیادی رو بشناسید که علی رغم تلاش هایی که انجام میدن به نتیجه ای نمی رسن و دیگران نسبت به اونها با ترحم رفتار می کنن. شاید در بین فامیلتون افرادی رو بشناسید که به بدشانس معروفن و همیشه کل فامیل دست و پا می زنن تا کارهای اشتباه اونها رو رفع و رجوع کنن!
انسان در هیچ موقعیتی باقی نمی مونه مگر اینکه براش فایده ای داشته باشه. انسانی که در نقش قربانی ظاهر میشه، توجه، محبت، پول و یا امثال اینها رو از دیگران دریافت می کنه و طبیعتا کسی که با شکست هاش به این هدایا می رسه، هیچوقت تلاش نمی کنه که زندگیش رو تغییر بده.
این افراد نیاز شدیدی به مشاوره دارن و باید خودشون به این دیدگاه برسن که مسئولیت زندگی تماما بر دوش خودشون هست و باید سکان زندگیشون رو در دست بگیرن و به هر سمتی که می خوان هدایتش کنن.