زهرا محمودی
زهرا محمودی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

فرسودگی


به خواب می‌­روم و می­‌میرم

و روح در نهایت کج­‌سلیقه‌گی

به انزوای کوچه­­‌پس­‌کوچه‌های سردرگُمی پناه می­‌برد

این روزها قایق­‌ها زیاد

تسلیم جریان روزمرگی می­‌شوند

و یکی یکی

در قلب دریاچه­‌ی مردگان پهلو می‌­گیرند

من نیز بی­‌آن­که بخواهم به رفتن دچارم

غرق در ناآگاهی­ عمیق

به حقیقت دردآور نیستی چنگ می‌­زنم

موریانه­‌هایِ همیشه مشغول

جسدهای معطل را به تشریح نشسته­‌اند

سایه‌­های بیکار به بازگشت فکر می­‌کنند

و قلب خواب هم‌چنان می­‌تپد

بی آنکه فکری برای بیداری­‌اش کنند

کابوس­‌ها در رفت و آمدند

و دروازه‌­ی نیستی هنوز به سمت روح باز است

لایه­‌های خواب را کنار می­‌زنم

ساعت را تنظیم می­‌کنم که به ارتفاع بی­‌خبری راه باز کند

حالا که دستی برای بیدار کردنم نیست

حالا که اتحاد مشتی قرص

تکلیف خواب‌ها را روشن می‌کنند

خورشید برمی­‌آید و می­‌بلعد اسرار ظلمت را

بی­‌آنکه بخواهم به زندگی برمی­‌گردم

به صبح

به اتاق تکرار من

به هستیِ بی‌­معنا

به روزهایی بلند و بی‌­قواره!

شب آرزو می­‌کنم و روز فراموش

و مثل دیروز­ها و همیشه

بلاتکلیفانه

روز و شب می­‌کنم

بیانیه صادر می­‌کنم

شعار می­‌دهم و به فرسودگی خواب­های مغشوش دامن می­‌زنم

هر چه باشد ما از نسل شب­‌بیدارانیم

که با وساطت قرص­‌ها به خواب می­‌رویم

و در تبانی مدام کابوس‌­ها

ته مانده­‌های شب را می­‌مکیم

و آن­گاه با سوتِ روح­‌خراش برپای اجباری

با دست زمخت وحشت

از خواب سنگین جهالت بیدار می­‌شویم.


زهرا محمودی

از مجموعه شعر جای خالی‌ات را با کلمات پر می‌کنم

شعر سپیدفرسودگیجهالتخواب
در سایه‌ی ادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید