احساس من از خواندن هفتهنامه شما نااميدي مطلق است و من با داشتن ۲۳ سال خود را جوان نمیدانم! راستی تعبیر شما از جوان چیست و چه امیدی را در هفتهنامه خود ایجاد میکنید که این نسبت را با عنوان درشت روی مجلهتان نوشتهاید؟...ظاهرا شما در این کشور زندگی نمیکنید و دفترتان در یکی از شهرهای اروپاییست..."
(1)
امروز قلمهای سفارشیم پیچیده در روزنامهای مربوط به اردیبهشت سال ۸۰ از جنوب کشور (دزفول) به دستم رسید. روزنامهی امید جوان و گلایههای نسلی ناامید و تقریبا همسن خودم که امیدوارم دوام آورده باشند و پا به دوران میانسالی گذاشته باشند! روزنامه تغییر رنگ داده اما شعارها و دغدغهها هیچ تغییری نکردند. با خودم فکر میکنم سهم من از شادمانی این جامعه چقدره؟ از دامن نزدن به شعلههای خشم، از سکوت و مُدارا؟! از همدردی، از آگاهی؟!
من دوستانی دارم که به گمان خودشون در تلاشند برای رسیدن به رستگاری از هر مانعی بگذرند و من سعی میکنم به ایدئولوژی و تفکرشون احترام بگذارم، دوستان کتابخوان و دغدغهمندی دارم که ذهنشون لبریز از سواله و حق دارند پرسشگر باشند و مطالبهگر، به کمدرآمدی آدمهای دور و برم نمیتونم بیتوجه باشم، به دانشجوی ناامید و بیآینده، جوانیهای بلاتکلیف که بیآرزو زندگی میکنند، به سربازهایی که باید دوران اجباری رو به بهانهی مردشدن اما با تخریب عزت نفس پشت سر بگذارند، غافل از اینکه همه دارن سختترین پرش زمانی رو تجربه میکنند، به دانشآموز خسته و بیانگیزهای که مدام از خودش میپرسه "درس بخونم که چی بشه؟!" و بازنشستههایی که حالا وقتش بوده به جای محکمی تکیه بدن، اما ماحصل عمرشون زیر آوار بیتفاوتیها مونده. ما آئینهایم در برابر هم و آیندهای که سالها منتظرش بودیم، اما به وطنم که نگاه میکنم چیزی نیست جز غم و خشم و تفرقه و جدال و با همهی هیاهوی اهل شعر و فرهنگبودن همچنان "زبان عشق را نمیدانیم." مگر نه اینکه:
وطن یعـنی گذشـــته، حال، فردا
تمامِ سهـــمِ یک ملّت، ز دنیــــــــــا
(2)
بعد از نمایشگاه تعدادی از کتابهای شعرم به دستم رسید، با خودم فکر میکنم واقعا چه کسی در این روزها اولویتش خواندن کتابه که بخواد شعر بخونه آن هم از نوع معاصر که از در و دیوارش شاعر میباره و آنهم شعر یک عدد گمنام؟! در بدو رونمایی پیامهایی دریافت کردم که در ازای دریافت مبلغی، کتابم رو تبلیغ میکنند! در خلال صحبتهایی با ناشر و یک دوست به این نکته تاکید شد که یا خودم باید کمپینی برای حمایت و فروش راه بیاندازم یا به یکی وصل بشم که دو کلمه راجع به شعرهام بگه. من نمیتونم از بهترین دوستم مطالبه کنم با تمام دغدغههاش به خرید یا تبلیغ کتاب من فکر کنه، چون به من آموخته شده مطالبهگر نباشم؛ درست یا غلط! در حال حاضر و طبق تجربهی کتابهای قبلی ترجیحم اینه کتابها رو هدیه بدم، اغلب به آدمهای معمولی و کتابنخوان دو رو برم، حتی اگر نخوانند. من دانهام را کاشتهام و در خلوت مقدسم به بارانهای احتمالی فکر میکنم.
زهرا محمودی
#چو_عضوی_بدرد_آورد_روزگار_دگر_عضوها_را_نماند_قرار؟