امروز بعد از مدتها توی آیینه خیره شدم،نمیدونم چه چیزی منو جذب خودش کرد همیشه یه نگاه سریع بود و تمام میشد ولی این دفعه خیلی فرق داشت،دیدم زیر چشمم چقدر گود افتاده،چشمام توی کاسه سرم رفته بود،صورتم مات مات شده بود و میترسیدم آب دهانم رو قورت بودم میترسیدم اون استخوان وسط گلو،گلومو پاره کنه،چقدر برجسته و تیز شده بود.
تمام پیشونیم خط افتاده بود و موهام خیلی کم پشت شده بود،یه لحظه ترسیدم،نکنه اشتباهی دارم به کس دیگه ای نگاه میکنم،آیا واقعا این من هستم؟
من توی عمرم لب به سیگار،مشروب و مواد نزدم ولی تازه میفهمم چرا چند روز پیش بهم تیکه انداختند،قیافه ام شبیه معتادهای شده که حتی جای خواب ندارند،الان میفهمم چرا هر جرا میرفتم سنم رو بیشتر حدس میزدن،من بییست و شش سال بیشتر ندارم ولی تا الان هیچ کسی زیر سی سال حدس نزده.
یادم نمیاد قبلا چه شکلی بودم خیلی وقته صورت قبلیمو فراموش کردم دوست دارم برم آلبوم رو نگاه کنم ببینم قبلا چه شکلی بودم،آیا شبیه همون عکس سه در چهاری هستم که همیشه برای کارهای اداری و مدارک تحویل میدم همون عکسی که وقتی هیجده ساله بودم گرفتم وقتی تازه قرار بود دانشگاه برم و توی اون تابستان عکس گرفتم چقدر اون عکس رو دوست دارم،یه پیرهن آبی راه راه،با صورت سفید و لبهای خندان،ولی الان چی هستم؟چرا اینطور شد؟
هرشب ساعت سه نصفه شب از خواب بیدار میشم و تا دم صبح خوابم نمیبره،دهانم خشک خشک هست ولی هرچی آب میخورم فایده ای نداره،فقط باعث میشه چندین بار دستشویی برم و دست و پام مثل یخ بشه.همیشه توی دلم احساس سیری میکنم انگار یه سنگ توی دلم هست انگار یه تیکه سنگ بزرگ سر دلم بستن و اصلا نمیتونم غذا بخورم.
چند سالی هست کمربند نخریدم فقط هرچندمدت یکبار یه سوراخ اضافه میکنم و الان اون کمربندی که اندازه اندازه بود دوبار دور کمرم میچرخه،پاهام سریع خسته میشه،انگار کسی با پتک زده توی سرم،همیشه سر و چشمام درد میکنه،انگار صورتم رو صدساله نشستم،حتی دوش آب یخ یا آب گرمم سرحالم نمیاره،نمیتونم روی چیزی دقت کنم همش حواسم پرت میشه.
هر روز که بیدار میشم توی گوشی و لپ تابم دنبال راه حلی میگردم چرا اینجور هستم؟نکنه سندرم رینود دارم و دست و پام یخ میزنه،شایدم سرطلان گرفتم که اینقدر لاغر شدم،نکنه اتفاق بدی داره میوفته و وضع از این بدتر بشه،ولی مگه از این هم بدتر وجود داره؟!
هر روز که بیدار میشم میگم امروز آخرین روزی هست که اوضاع به این شکل هست ولی هنوز چند دقیقه نگذشته که باز غرق میشم غرق در اینکه چطور دوباره برگردم به دوران قدیم خودم مثل وقتی که کلی دوست داشتم و کلی بازی میکردم،اصلا یادم نمیاد آخرین باری که یه فیلم خوب دیدم کی بود،اصلا حوصله فیلم دیدن هم دیگه ندارم،حتی حوصله جوک گفتن و خندیدن هم ندارم،بنظرم خیلی مضحک و مسخره میاد.
بعضی وقتها دهنم بوی سگ مرده میده که حتی توی بینی و سرمم حسش میکنم،باید کلی آدامس بخورم که طعم دهنم عوض بشه ولی تا وقتی آدامس میجووم یه دفعه دلم میسوزه انگار داخلش یه جعبه سوزن خالی کردی.
نمیدونم چکار کنم،یعنی میتونم کفالت مادرم رو بگیرم که خدمت نرم،نکنه بهتره که ارشد بخونم،شایدم باید کاری کنم،چرا پدرم یه عمر کارگر بود چرا مثل بقیه پول جمع نکرد،که ما اینقدر بدبختی نکشیم.
پریشب خواب دیدم برگشتم توی دبیرستان،موقع امتحانهای نهایی هست و هیچی نخوندم و یه مراقب سختگیرم بالای سرم هست هرچی بهش التماس میکردم کسی کمکم نمیکرد یه دفعه از خواب پریدم دیدم تمام بدنم خیس عرق شده و کل بدنم مثل برف سرد شده و مثانه پر پر بود که اصلا نمیتونستم تحملش کنم.سریع رفتم توی حیاط دیدم دستشویی در نداره و همه منو میبینن،دوباره از خواب پریدم،دیدم خواب میدیدم و الان توی ایستگاه اتوبوس خوابم برده و یه پیرزن داره تکونم میده که بیدار شم و هوا تاریک یه دفعه دیدم قیافه پیرزنه تغییر کرد و خیلی وحشتناک شد و دوباره از خواب پریدم.الان نمیدونم خواب هستم یا بیدار هستم انگار فیلم تلقین نولان شدم،انگار توی یه مارپیچ وهزارتو گیرافتادم و هیچ راه فراری ندارم.
دوست دارم برگردم همون دورانی که کارتون آواتار و باب اسفنجی میدیدم چقدر اون موقع خوشحالتر بودم،چند مدت پیش باز این کارتونهارو نگاه کردم ولی دیگه اصلا دوستشون نداشتم اصلا دیگه حسی بهشون نداشتم کاشکی هیچ وقت نمیدیدمشون و خاطرات خوبم رو خراب نمیکردم.
من همیشه در حال گندزدن به زندگیم بودم نه تونستم کاری بکنم و همش دارم همه چیز رو خراب میکنم.شاید اگه خیلی پول داشتم همه چیز درست میشد،کلی پول،ولی خوب با پولها چکار کنم،نمیدونم،فقط میدونم باید کلی پول داشته باشم.باید کلی آهنگ انگیزشی و کلیپ ببینم که بتونم دوباره شروع کنم شاید آهنگ میشه پرنده باشی خوبه،نمیدونم.
دوست دارم تا صبح بخونم میشه پرنده باشی ولی رها نباشی