دختر مهتاب
دختر مهتاب
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

پرنده آبی

پرنده آبی قلبمان
پرنده آبی قلبمان

پرنده‌ای آبی در قلب من است
که می‌خواهد بیرون بزند
اما من سرسختم درمقابلش
می‌گویم: همان‌جا بمان
نمی‌گذارم هیچ‌کس تو را ببیند
پرنده‌ای آبی در قلب من است
که می‌خواهد بیرون بزند
اما من روی او ویسکی می‌ریزم
و دود سیگار به خوردش می‌دهم
و روسپیان
و مشروب‌فروشان
و کارکنان داروخانه
هیچ‌گاه نخواهند فهمید که او آنجاست
پرنده‌ای آبی در قلب من است
که می‌خواهد بیرون بزند
اما من سرسختم در مقابلش
می‌گویم آرام بگیر
می‌خواهی خرابم کنی؟
می‌خواهی کار و زندگی‌ام را
و فروش کتاب‌هایم را در اروپا
خراب کنی؟
پرنده‌ای آبی در قلب من است
که می‌خواهد بیرون بزند
اما من زرنگ‌ترم
فقط می‌گذارم گاهی شب‌ها بیرون بیاید
شب‌ها
وقتی همه به خواب رفته‌اند
به او می‌گویم: می‌دانم که تو در قلب منی
پس اینقدر غمگین نباش
بعد او را می‌گذارم سر جایش
اندکی می‌خواند
چرا که هنوز کمی زنده است
و اینگونه باهم به خواب می‌رویم
با رازی که بین خودمان می‌ماند
رازی آنقدر زیبا
که می‌تواند مردی را به گریه بیندازد
اما من گریه نمی‌کنم
تو چطور مَرد؟!

توضیح :

1 - این شعر از "چارلز بوکوفسکی" است با ترجمه "مبین اعرابی".

2 - پست آقای دست انداز با عنوان " از خود من و خود خودتان چه خبر " عجیب من را یاد این شعر انداخت!

3 - این شعر را -هر چند مال آقای بوکوفسکی است-? دوست دارم تقدیم کنم به همه ی دوستان ویرگولی که می شناسم و نمی شناسم.

4 - از صمیم قلب برای "پرنده آبی" قلبمان ، رهایی و پرواز آرزو می کنم.

پرنده آبیبوکوفسکیحال خوبتو با من تقسیم کنرهاییپرواز
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید