این هفته دو کتاب را نیمه کاره رها کردم.
اولین کتابی که هفته قبل شروع کردم محاکمه پتر هانتکه بود.
قبل از صحبت درباره کتاب و دلایل ناتمام ماندنش، حکایت خریدن این کتاب را تعریف کنم که آن هم جالب است. چندی قبل برای خریدن یکی دو کتاب به یکی از کتابفروشی های نشرچشمه تماس گرفتم. چون کتابفروشی همه کتابهایی که میخواستم نداشت و مبلغ سفارش کمتر از آن بود که هزینه ارسال رایگان باشد، از فروشنده خواستم به سلیقه خودش کتابی به لیست من اضافه کند و او محاکمه را اضافه کرد که نویسندهاش برنده نوبل 2019 بود و احتمالا انتخاب خوبی محسوب میشد.
محاکمه یک اثر تجربی و متفاوت است. مجموعه نوشته ها و یادداشت هایی است که برخی به قصد اجرای صحنه نوشته شده. اغلب آنها بصورت تک گویی است و شکل داستان ندارد. وقتی آن را شروع کردم برایم نگاه و تخیل نویسنده در ردیف کردن جملات و پاراگراف ها کنجکاوی برانگیز بود. اما کم کم از یکنواختی کتاب حوصلهام سر رفت و ترجیح دادم بگذارمش کنار.
بلافاصله کتابی دیگر شروع کردم از ایشی گورو. کسی که تا به حال چهار اثر از او خوانده بودم و مطمئن بودم انتخاب مطمئنی برای من داستان خوان محسوب میشود. اما در کمال تعجب آن هم خلاف انتظارم از آب درآمد. نام کتاب تسلی ناپذیر بود. کتاب با ورود یک پیانیست به هتلی آغاز شد و کاملا شکل داستان داشت. اما کمی که پیش رفتم احساس کردم داستان فاقد منطق روایی است و اتفاقاتی باورنکردنی می افتد و رفتارهای عجیب و غریبی از شخصيتها سر می زند. آنقدر که به ترجمه و درک خودم از آنچه می خواندم شک کردم و بعضا پاراگراف ها را بارها و بارها میخواندم. شاید که موضوع را درک کنم. در نهایت دست به دامن اینتزنت شدم و جستجویی در مورد کتاب کردم. نتیجه اینکه فهمیدم این کتاب یک داستان سرراست و عادی نیست و آن هم به نوعی تجربی است. این شد که با وجود خواندن بیش از صد صفحه ترجیح دادم این یکی را هم بگذارم کنار.
احتمالا بسیاری از کتابخوان ها نظر من را قبول نداشته باشند و این دو کتاب را آثاری ارزشمند و خواندنی بدانند. نظرات محترم. موافقم که قطعا این دو کتابهایی ارزشمند هستند و احتمالا برای خیلی ها هم خواندنی. فقط اینکه سلیقه من نیستند. همین.