Mahyar Qorbani
Mahyar Qorbani
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

اون که حسمو کُشت حکمش چیه ؟


اون که حسمو کُشت حکمش چیه ؟

یه روز تصور کن، کسی با چاقو زخمی تو دستت ایجاد میکنه، همه میدونن مقصره، پلیس میاد و میبرتش. حالا تصور کن همون آدم، نه با چاقو، بلکه با حرفاش روزبه‌روز روحتو خُرد میکنه، اعتمادتو میکُشه، و تو رو تبدیل به آدمی میکنه که دیگه به هیچ چیز باور نداره. اینجا نه پلیسی میآد، نه قاضی صداش درمیآد. انگاری قانون فقط جسم آدمو میبینه، نه دلشو. چرا دردِ جسم سریعتر به «عدالت» میرسه، ولی دردِ دل همیشه تو تاریکی میمونه؟

قتلِ احساس جرم نیست؟
مگه کشتن فقط مال خونِ جسمه؟ اون آدمی که عمداً امیدتو نابود میکنه، آرزوهاتو مسخره میکنه، یا عشقتو لوث میکنه، داره یه جور آدم میکشه ! فرقش اینه که جنازهاش رو نمیشه دید. تو دادگاه میگن: «شاهد کیست؟ سند کجاست؟». دردِ دل که مدرک نمیخواد، ولی قانون فقط مدرکِ قابل لمس رو میفهمه. اینطوری، کسی که روحتو زخمی کرده راحت فرار میکنه، و تو میمونی با یه عالمه سوال بیجواب: «پس من چقدر ارزش دارم؟».

جامعه هم دستِ آدمِ بی‌روح رو باز میذاره!
وقتی از خشونتِ عاطفی حرف میزنی، اولین پاسخ اینه: «خودتی که حساسی!». انگار تقصیر توئه که دلِ نازک داری. اون آدمِ بیرحم که با احساساتت بازی کرده، تازه قهرمان ماجرا میشه:بابا شوخیه. اما تو اگه واکنش نشون بدی، میگن: «اینجوری بدبخت میشی، بزرگش کن!». یعنی هم زخم خوردی، هم تقصیرکار شدی. جامعه هنوز یاد نگرفته که آزارِ روانی هم درسته، هم کشنده.

مرگِ آرومِ اعصاب!
فکر میکنی زخمِ عاطفی زود خوب میشه؟ نه! این درد تو تنهاییات رشد میکنه. تبدیل میشه به ترس از رابطه، بیخوابیهای شبانه، یا اشکهایی که پشتِ خندهها قایم میشن. بعضیا اینقدر درگیر این زخمها میشن که دست به خودکشی میزنن. ولی باز هم کسی نمیپرسه: «علتِ مرگ چیه؟». انگاری مرگِ روح، رسمیّتی نداره.

عدالت رو باید خودمون بسازیم
تا وقتی قانون تکون نمیخوره، چیکار میشه کرد؟ شاید

یه روز تصور کن، کسی با چاقو زخمی تو دستت ایجاد میکنه، همه میدونن مقصره، پلیس میاد و میبرتش. حالا تصور کن همون آدم، نه با چاقو، بلکه با حرفاش روزبه‌روز روحتو خُرد میکنه، اعتمادتو میکُشه، و تو رو تبدیل به آدمی میکنه که دیگه به هیچ چیز باور نداره. اینجا نه پلیسی میآد، نه قاضی صداش درمیآد. انگاری قانون فقط جسم آدمو میبینه، نه دلشو. چرا دردِ جسم سریعتر به «عدالت» میرسه، ولی دردِ دل همیشه تو تاریکی میمونه؟

قتلِ احساس جرم نیست؟
مگه کشتن فقط مال خونِ جسمه؟ اون آدمی که عمداً امیدتو نابود میکنه، آرزوهاتو مسخره میکنه، یا عشقتو لوث میکنه، داره یه جور آدم میکشه ! فرقش اینه که جنازهاش رو نمیشه دید. تو دادگاه میگن: «شاهد کیست؟ سند کجاست؟». دردِ دل که مدرک نمیخواد، ولی قانون فقط مدرکِ قابل لمس رو میفهمه. اینطوری، کسی که روحتو زخمی کرده راحت فرار میکنه، و تو میمونی با یه عالمه سوال بیجواب: «پس من چقدر ارزش دارم؟».

جامعه هم دستِ آدمِ بی‌روح رو باز میذاره!
وقتی از خشونتِ عاطفی حرف میزنی، اولین پاسخ اینه: «خودتی که حساسی!». انگار تقصیر توئه که دلِ نازک داری. اون آدمِ بیرحم که با احساساتت بازی کرده، تازه قهرمان ماجرا میشه:بابا شوخیه. اما تو اگه واکنش نشون بدی، میگن: «اینجوری بدبخت میشی، بزرگش کن!». یعنی هم زخم خوردی، هم تقصیرکار شدی. جامعه هنوز یاد نگرفته که آزارِ روانی هم درسته، هم کشنده.

مرگِ آرومِ اعصاب!
فکر میکنی زخمِ عاطفی زود خوب میشه؟ نه! این درد تو تنهاییات رشد میکنه. تبدیل میشه به ترس از رابطه، بیخوابیهای شبانه، یا اشکهایی که پشتِ خندهها قایم میشن. بعضیا اینقدر درگیر این زخمها میشن که دست به خودکشی میزنن. ولی باز هم کسی نمیپرسه: «علتِ مرگ چیه؟». انگاری مرگِ روح، رسمیّتی نداره.

عدالت رو باید خودمون بسازیم
تا وقتی قانون تکون نمیخوره، چیکار میشه کرد؟ شاید مجازاتِ آدمِ بیروح، تو دستای خودمونه:
- با زبان بگیم «نه»: وقتی کسی داره حسابتون نمیکنه، محکم بگین: «این حرف تو منو اذیت میکنه». سکوت نکنید؛ آزارِ عاطفی همونجا شروع میشه که شما خفه میشید.
- زرنگ باشیم: آدمهای سمی رو شناسایی کنید. کسایی که همیشه بهونه میارن، تحقیرتون میکنن، یا احساساتتون رو دستِ کم میگیرن. اینا رو از زندگیتون حذف کنید؛ اینهمه مجازاتِ اونهاست.
- گروههای حمایتی: با کسایی که مثل شما اذیت شدن حرف بزنین. دردِ مشترک، آدمها رو به هم وصل میکنه و قویتر میکنه.

پایانِ حرف:
جامعه هنوز دردِ دل رو «واقعی» نمیدونه. اما شما میتونین قاضیِ خودتون باشین. هرگز نگین «بیخیال، مهم نیست». چون اگه دردِ عاطفی مهم نبود، اینهمه آدم پشتِ ماسکِ خنده گم نمیشدن. عدالتِ واقعی اونوقتی میآد که باور کنیم آدمکُشی فقط با چاقو نیست؛ گاهی با یه نگاهِ سنگین، یه خیانتِ کوچیک، یا یه تحقیرِ همیشگی هم میشه کشتنِ یه آدم رو تموم کرد...

مهیار

رابطهمنطقروانشناسیروزمرگی
ادمی غرق در مفهوم زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید