
میخوام یه چیزی رو فریاد بزنم که شاید تو اولین نگاه مسخره به نظر بیاد، ولی قسم میخورم عمیقتر از اون چیزیه که فکرشو میکنین. میدونین چیه؟ من از تنهاییم خوشحالم! آره، همون تنهایی که همیشه ازش فرار میکردم، همون تنهایی که توی مهمونیها مثل یه خوره تو ذهنم میچرخید، همون تنهایی که شبها پتو رو میکشیدم رو سرم و با آهنگهای غمگین سپری میکردم...
حالا شده بهترین رفیقم!
مردم عادت دارن هرجا میرین، از آدمهای دور و ورتون حرف بزنن:
«دخترِ فلانی چه قشنگه»، «پارتنرِ بهمان چه مرد فهمیدهیه»، «رفیقاشون رو ببین چقد به هم وفان»... و من؟
منِ بیچاره
همونجا وایمیستم و با یه لبخند مسخره تو دلِ خودم میگم: «خُب؟ چی شده؟ من که خودم رو دارم!». راستشو بخواین، بعضی وقتا دلم میخواد بهشون بگم: «آقا جان، مگه دنیا تموم شده؟!».
یه زمانی بود که از این تنهایی انقدر میترسیدم که فکر میکردم اگه یه دقیقه تنها بمونم، زمین دهنشو باز میکنه و منو قورت میده. هرکی رو میدیدم، میچسبیدم بهش مثل چسب زخم! رفیق، پارتنر، آشنا، غریبه... فرقی نمیکرد. مهم این بود که تنها نباشم. ولی آخرش چی شد؟ یه روز رسید که دیدم اون آدمها بیشتر از اینکه آرومم کنن، استرس میدن! یکی شلختس، یکی قضاوتم میکنه، یکی فقط حرف خودشو میزنه... خلاصه مثل دکمههای شلوارن: یا تنگن یا گشاد، یا کلاً پاره!
حالا تصور کنین یهو یه صبح بیدار شی و ببینی نه خبری از پیامهای مزخرف گروهیه، نه کسی ازت توقع داره بری بیرون، نه مجبوری خودتو با آدمها قاطی کنی که مبادا فکر کنن «بیچاره تنهائه»... وای خدای من!
میدونین چیه؟ تنهایی همینه دیگه! همون چیزی که فکر میکردیم زهرماره، شده شربتِ خنکِ تابستون!
بعضیا میگن: «آخه حیف نیست؟ تنها موندی، کسی نموند کنارت...». راستش رو بخواین، منم یه روزی به این حرفا گریه میکردم. ولی حالا میخندم. چون فهمیدم اونایی که همیشه دنبالِ پر کردن جاهای خالین، در واقع دارن از خودشون فرار میکنن. من اما نشستم باهمون تاریکیها، خالیها و سکوتها گپ زدم. دیدم اونجاها آنقدرها هم ترسناک نیست... شاید فقط یه کم ساکته.
و اینجاست که میفهمی تنهایی مثل یه قهوهی سرد شده تو پاییزه... اولش بهت میگه «وایسا، منم هستم»، بعد کم کم گرمات میکنه. حالا من نه از تنهایی میترسم، نه روش اشک میریزم. بلکه باهاش سلام علیک کردم. میدونین چرا؟ چون فهمیدم آدم تا تنها نباشه، خودِ واقعیش رو پیدا نمیکنه.
پس اگه تو هم داری این متن رو میخونی و حس میکنی تنهایی مثل یه هیولاست... یه نفس عمیق بکش. شاید این هیولا، بهترین دوستت بشه. فقط کافیه دستت رو جلوش نگیری و بذاری کم کم بهت نیشخند بزنه!
پ.ن: راستی، اینو بدونین که توی تنهایی حتی لازم نیست ژستِ آدمهای باحال رو هم بگیرین! میتونین با پیژامهی چرک برقصین و به خودتون ببالین... عالیه دیگه! 😎