ویرگول
ورودثبت نام
محیای حیات
محیای حیات
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

معجزۀ عشق

اشک می‌ریزم. تلاطمی هست درونم که تا به حال نبوده است. اشک‌هایم، هم از نظر عِده و عُده زیادند، هم غلظت غم و اندوه و از همه بیش‌تر، غلظت سردرگمی و نداری و بی‌چیزی این اشک‌ها در بالاترین حد ممکن است. من اشک می‌ریزم، بی‌ صدا. بی هق هق. بی هیاهو. در تنهایی خودم، اشک می‌ریزم...

چرا؟ چه شده است؟ این معجزۀ عشق است... این، معجزه عشق است که اینگونه مرا تبدیل به یک منِ دیگر کرده. به یک «منِ او». خیالم راحت باشد که این بار عاشق شده‌ام؟ خیالم راحت باشد که این بار، ادا درکار نیست؟ خیالم راحت باشد که «شو» نیست و خودم را مسخره نکرده‌ام؟ ... صدای رعد و برق، قطع نمی‌شود. پشت بندش باران می‌بارد و با تعجیل، سری به برگ‌ها می‌زند و صدایی از آن‌ها بلند می‌کند و می‌نشیند روی زمین خدا. صدای باران شدید و ضعیف می‌شود و با چاشنی رعدوبرقی که صدایش از دور می‌رسد، همراه می‌شود. من، راستی راستی عاشق شده‌ام؟ مطمئن باشم؟ خیالم راحت باشد؟ ...

تا عاشق نشده‌ای، کسی کاری به تو ندارد. کسی در تلاش برای ربودن آن گوهری که یافته‌ای، نیست. کسی اصلا متوجه انسانی که عاشق نیست، نیست! باران، شدت بی‌نظیری گرفته است و بویش هم انسان را سرزنده می‌کند... . عشق، دردسر می‌آورد. عشق، ابتلا می‌آورد. عشق، هجوم مهاجمین را علت می‌شود و لشکریانی را به هوش می‌کند. عشق، مصیبت می‌‌آورد...

این بار شاید از «هجوم‌ها»، از «ابتلاءها»، از «دردسرها» و از «مصیبت‌ها» بتوانم بفهمم چقدر این عشق، واقعی ست... چقدر عیار دارد! اشک‌هایم می‌چکد روی دکمه های کیبورد. دیگر دیروقت شده و در تاریکی و سکوت شب، رعدوبرق، هیبت دیگری دارد. یادم می‌افتد که یاد معشوق، چقدر شیرین است! حلاوتش اصلا یک جنس دیگری دارد! زمزمه می‌کنم: «یا علی یا علی مالک ملک دلی...»

مالکِ مُلکِ دل!
مالکِ مُلکِ دل!



«تا حركتى شكل نگرفته و تا انسان اصل و ريشه و بنياد پيدا نكرده و تا حريم ‏ها مشخص نشده ‏اند، شيطان با انسان كارى ندارد؛ زيرا، وقتى كه هنوز ريشه ‏اى ندارى، شيطان ديگر با تو كارى ندارد، ولى وقتى كه ريشه ‏ها در انسان شكل مى‏ گيرند به همان اندازه كه محكم مى ‏شوند، به همان اندازه هجوم وساوس زياد مى ‏شود و به تعبير روايت شياطين، مثل قبائل ربيعه و مضر،۲۰۰، ۳۰۰ هزارتايى به انسان هجوم مى‏ آورند و بنا دارند كه تو ريشه و اصلى نداشته باشى.» ... عین صاد.

عشقبارانوسوسهملک دلحرکت
روایت‌ها را راوی‌ام. در تکاپوی پرکردن خلأ.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید